آفريدگار عالم از جود و كرمش مخلوقات را ايجاد كرد و بدانها كه تا پيش از اين وجودي نداشتند هستي بخشيد و متناسب با وجودشان آنها را در جهاني داخل كرد تا رشد كنند و بتوانند پس از آن وارد جهاني برتر شوند. همانطور كه كودك نخست بايد 9 ماه در شكم مادرش بسر برد تا پس از آن بتواند آن دنيا را ترك گويد و وارد دنياي خارج گردد چرا كه امكان ندارد از همان ابتدا وارد جهان خارج گردد. انسان نيز بايد نخست چند صباحی را در اين عالم مادي بسر برد تا بتواند وارد عالمي ديگر گردد.
انسان در اين عالم با كارهايي كه انجام مي دهد باعث مي گردد تا روحش به صفات و كمالاتي – خواه خوب و خواه بد و - متصف گردد. رفته رفته كه روح و جسم در اين حركت به جايي رسيدند كه روح صفات خود را- خوب يا بد- دريافت كرد و جسم هم ديگر توانش را از كف داد و ديگر قادر نبود كه اين روح را حمل كند ، اين دو يكديگر را رها مي كنند و روح وارد عالم ديگر مي گردد و در آن عالم متناسب با اعمال و نياتش جسمي را دريافت مي كند و در بهشت يا جهنم برزخي سكني مي گزيند.
انسان با اعمالي كه در اين دنيا انجام مي دهد جهان پس از مرگش را مي سازد و در واقع آن جهان تجسم اعمال و نيات او در اين جهان است و او چون وارد آن گردد واقعيت آن اعمال و رفتار را مي بيند و عين همان اعمال را به او مي دهند و تمام اعضاء و جوارحش به كارهايي كه كرده اند اعتراف مي كنند و او خود نيز در آن ميان تاب دفاع از خويش را به تمامه از دست مي دهد.
بازخواستهاي الهي در واقع همان تجسم اعمال انسان است كه چون ناپسند باشد به آتش و عذابي دردناك بدل مي گردند و چون كارهايش خوب و نيكو باشد به باغ ها و نهرهايي زيبا تبديل مي گردند و روح وي در آن به آرامش دست خواهد يافت. انسان همان زمان به مي ميرد و وارد دنياي پس از مرگ مي شود در واقع وارد صحنه دادگاهي مي گردد كه تمام كارهاي او در چهره واقعي شان تجسم يافته اند اگر در دنيا به كسي ظلم نموده و يا بر زبانش دروغي جاري ساخته است صورت واقيت يافته آن را در مقابل خود مي بيند.
خلاصه اينكه ، انسان بدين دنيا آمد تا با تلاش خود سزاوار ورود به سراي ديگر شود و باز خواستهاي الهي همان عينيت اعمال و رفتار اوست كه مي تواند موجب خرسندي و شادماني او گردد و يا باعث رنج و عذاب او گردد.
نخست بايد دانست؛ فرجام بهشت يا دوزخ براي انسان از مقوله «شدني» هاست يعني ما بايد به اين دنيا بياييم تا بهشتي يا جهنمي «بشويم» و ظرف وجود ما با حضور در اين دنيا و طي مراحل علمي و عملي او گذر از فراز و نشيب ها شكل مي گيرد. بنابراين تا به دنيا نياييم پاداش و كيفر معنا پيدا نمي كند. براي روشن شدن پاسخ , بايد به چند نكته توجه داشت : يكم. انسان موجودي مختار و داراي دو نوع گرايش معنوي و حيواني است ; ملائكه فقط داراي گرايش معنوي و فاقد تمايلات حيواني اند و حيوانات فاقد گرايش هاي معنوي (در حد گرايش هاي معنوي انسان ) هستند. از اين رو اگر انسان با اختيار خود, راه تكامل به سوي خدا را بپيمايد, از ملائكه برتر خواهد شد; زيرا آنان در كمالات خود فاقد گرايش هاي بازدارنده ي حيواني اند. اما اگر انسان تنها به تمايلات حيواني خود پاسخ داد, از حيوانات پست تر خواهد شد; چرا كه آنها در برابر تمايلات حيواني شان فاقد گرايش هاي معنوي بلند انسان اند.
در حديث آمد كه خلاق مجيد | خلق عالم را سه گونه آفريد |
يك گروه را جمله عقل و علم و جود | آن فرشته است و نداند جز سجود |
نيست اندر عنصرش حرص و هوا | نور مطلق زنده از عشق خدا |
يك گروه ديگر از دانش تهي، همچو حيوان از علف در فربهي |
او نبيند جز كه اصطبل و علف | از شقاوت مانده است و از شرف |
و آن سوم هست آدميزاد و بشر | از فرشته نيمي و نيمش ز خر |
نيم خر خود مايل سفلي بود | نيم ديگر مايل علوي شود |
تا كدامين غالب آيد در نبرد | زين دوگانه تا كدامين برد نرد |
(مولوي ; اين شعر بر گرفته از حديث اميرالمؤمنين است (وسائل الشيعه , ج 11, ص 164) درباره اطاعت فرشتگان و عدم امكان مخالفت آنان . ر.ك : صافات , آيه 165; انبيا, آيه 27; تحريم , آيه 6 و نهج البلاغه , خطبه اول. هدف خداوند از آفرينش انسان - به عنوان موجودي متفاوت از ملائكه و حيوان - خلق موجودي با امكان كمال اختياري است و راه رسيدن به اين كمال نيز, عبوديت و بندگي است :
«و ما خلقت الجن و الانس الاليعبدون» (زاريات , آيه 56) دوم . لازمه ي آفرينش موجود مختار و كمال مند, اين است كه براي آن موجود, زمينه ي مخالفت نيز فراهم باشد; يعني، بتواند با دستورات مخالفت كند و در عين حال , راه بندگي و اطاعت را انتخاب كند. چرا كه اگر براي اين موجود, فقط راه اطاعت باز باشد, اطاعت او مانند ملائكه خواهد بود. پس اگر فرض كنيم كه خداوند, به حكمت خودش , بايد فقط انسان هايي را بيافريند كه اطاعت مي كنند; اين بدان معنا است كه آفرينش گنه كاران , ممتنع باشد, و نتيجه ي آن , امتناع مخالفت انسان با خدا است . روشن است كه چنين امتناعي با اصل هدف آفرينش انسان , منافات دارد. پس نه تنها حكمت اقتضا نمي كند كه خداوند, فقط بايد انسان هاي مطيع را بيافريند; بلكه اقتضا مي كند كه براي موجوداتي كه آفريده , راه مخالفت را بازبگذارد. لازمه ي آفرينش كمال اختياري , اين است كه خداوند امكان كفر و مخالفت را براي انسان بازبگذارد. پس اگر نظام آفرينش به گونه اي بود كه فقط انسان مطيع امكان وجود داشت , چنين نظامي با حكمت آفرينش انسان , منافات پيدا مي كرد. سوم . معمولا انسان هاي گنه كار نيز, كارهاي نيكي انجام مي دهند و كمتر انساني است كه كفر, عناد و مخالفت با خدا, همه ي وجود او را فرا گرفته باشد. همان كارهاي نيك و خوب گنه كاران , كمال اختياري آنان است و ارزش آفرينش را داشت . آنان با همان كمال اختياري , مي توانند مشمول رحمت الهي شوند. هر چند كه حتي اگر كفر تمام وجود انساني را فراگيرد, باز حكمت اقتضا مي كرد كه آفريده شود, زيرا همو نيز موجودي است كه مي تواند با اختيار خود به كمال برسد. چهارم . خداوند, انسان را مختار آفريد و فاعل گناه , خود انسان مختار و آزاد است . پس اين صحيح نيست كه بگوييم : »خداوند انسان گنه كار را آفريد«; چرا كه اين سخن موهم آن است كه گنه كاري انسان نيز در اصل آفرينش او است ; در حالي كه فقط امكان گناه در اصل آفرينش , مربوط به خداوند است , و انتخاب كفر و گناه , كار خود انسان مي باشد, همان گونه كه انتخاب ايمان و اطاعت نيز با خود انسان است . پس بايد گفت : «خداوند, انسان را مختار آفريد تا ايمان و بندگي را برگزيند; نه كفر و مخالفت را» و اين از دو آيه زير به دست مي آيد:
«انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (انسان , آيه 3)
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات , آيه 56). پنجم . اين سخن كه : «اگر خداوند او را خلق نمي كرد, دچار عذاب هم نمي شد»، به عنوان «سالبه به انتفا موضوع» صحيح است ; يعني , چون اصلا موجود نيست , عذاب هم نمي شد. اما اين مطلب , به اشكال شما پاسخ نمي دهد, و آن نكته ي خلاف حكمت يا خلاف عدالت را كه در ذهن شما هست , برطرف نمي كند; چرا كه در اين صورت , دنيا فقط جاي انسان هاي مطيع بود و قهرا اطاعت آنان نيز, از روي اجبار و غيراختياري مي شد. خواسته شما اين است كه در همين دنيايي كه انسان , اختيار و امكان اطاعت و مخالفت دارد; خداوند فقط انسان هاي مطيع را بيافريند. اين خواست , در درون خود تناقض دارد; زيرا از يك سو مي خواهد, انسان بتواند گناه كند; و از سوي ديگر مي خواهد خداوند, راه گناه را بر انسان ببندد. در پايان , دو نتيجه عمده از پاسخ اين سؤال برداشت مي شود: 1. خداوند براي آفرينش كمال اختياري , انسان را با دو نوع گرايش و مختار و آزاد آفريد تا با اختيار خود, راه كمال را بپيمايد. در اين مسير امكان دارد برخي از انسان ها راه مخالفت را انتخاب كنند, اما به هر حال امكان پيدايش انسان گنه كار, لازمه ي آفرينش انسان است . 2. اعمال نيك و بد انسان , مستقيما به خود انسان منتسب مي شود و آنچه مستقيما و بدون واسطه به خدا منتسب است , اعطاي اختيار كار نيك و بد است ; نه خود عمل . پس خداوند كافر و گنه كار را كافر و گنه كار خلق نكرده است.