نژادپرستی و نظريه داروين | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
نژادپرستی و نظريه داروين
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
نژادپرستی و نظريه داروين
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
شبهات متفرقه
سوال:
بعضي از گروه هاي نژاد پرستي(مخصوصا نازيها) با اتکاي ناقص به نظريات داروين اعمال خود را توجيه مي کنند آيا اين کار درست است؟
پاسخ تفصیلی:
اين سؤال در واقع دربردارنده چندين سؤال است:
1- آيا نظريه داروين، قطعي و يقيني است؟
2- آيا با فرض قطعي بودن نظريه داروين، اين نظريه، دليلي بر درستي نژادپرستي مي باشد؟
3- آيا با فرض درست بودن نژادپرستي، ملت آلمان نژاد برتر است؟
4- آيا با فرض درست بودن نژاد پرستي (برتري برخي نژادها بر نژادهاي ديگر)، رفتارهاي نژادپرستانه صحيح است؟
اينک اين سؤال ها را جداگانه پاسخ مي دهيم:
1- آيا نظريه داروين، قطعي و يقيني است؟
براي اينکه بدانيم ساختمان علوم تجربي و فرضيه ي تکامل داروين تا چه اندازه لرزان و ناستوار است ، دو مطلب زير تقديم حضور مي شود.
مطلب نخست:
ـ میزان یقین آوری علوم تجربی از نگاه فلسفه ی علم.
ـــ ارزش یقین آوری فرمولهای علوم تجربی انسانی.
الف ـ نسبت علوم تجربی انسانی با ریاضیّات و علوم تجربی طبیعی.
علوم تجربی بر دو گونه اند: علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک ، شیمی و زیست شناسی ؛ و علوم تجربی انسانی مثل اقتصاد ، جامعه شناسی و روانشناسی. امّا شاخه های ریاضیّات جزء علوم تجربی نیستند ، بلکه از علوم عقلی و برهانی بوده ، روش تحقیق آن از سنخ روشن تحقیق فلسفه ی عقلی می باشد.
باید توجّه داشت که قوانین ریاضی مبتنی بر براهین قطعی عقلی بوده ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیرند و تا ابد نیز قابل نقض نمی باشند. امّا علوم تجربی مبتنی بر فرضیّه ها ی غیر برهانی هستند که اگر از طریق شواهد تجربی مورد تأیید واقع شوند ، به مقام نظریّه ی تجربی ارتقاء می یابند. امّا هیچگاه حقیقتاً به مقام قانون قطعی و زوال ناپذیر نائل نمی شوند ؛ چون هر لحظه این احتمال وجود دارد که شاهدی تجربی آن را نقض نماید. در این صورت است که نظریّه ی تجربی سست شده و جای خود را به نظریّه ی بهتر از خود می دهد.
این حکایتِ تمام شاخه های علوم تجربی است ؛ لکن باز تفاوت فاحشی است بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی. در علوم طبیعی اغلب ـ نه همیشه ـ یک نظریّه به عنوان نظریّه ی برتر حاکمیّت دارد و دیگر نظریّات در بایگانی این علوم به سر می برند. البته گاهی نیز برخی از همین نظریّات بایگانی شده به ناگاه قوّت گرفته و جای نظریّه ی حاکم را می گیرند. در علوم طبیعی ، نظریّه ی حاکم ، مادامی که بیشترین تأییدات تجربی را دارد بر روی کار می ماند تا اینکه شواهد نقض کننده ی آن پیدا شوند ؛ که در این صورت نظریّه ی دیگری که بتواند آن شاهد نقض را توجیه نماید ، جای نظریّه ی قبلی را می گیرد. امّا در علوم تجربی انسانی وضع به گونه ی دیگری است و همواره چندین نظریّه در عرض هم در جامعه ی علمی حضور دارند و چه بسا برخی از این نظریّات در تضادّ با نظریّه ی دیگر نیز می باشند. مثلاً برخی از مکاتب روانشناسی وجود روح را انکار نموده تمام رفتارها و حالات انسان را ناشی از خواصّ مغز و بدن می دانند ؛ در حالی که برخی مکاتب دیگر وجود روح را قبول دارند. همچنین برخی مکاتب روانشناسی انسان را موجودی مختار می دانند ولی مکاتب دیگری هم هستند که وجود اختیار را از ریشه انکار کرده ، انسان را ماشینی زنده فرض می کنند. لذا چیزی به نام علم روانشناسی نداریم ، بلکه مکاتب گوناگون روانشناسی وجود دارند که گاه متضادّ با یکدیگر نیز می باشند. این وضع در مورد علم اقتصاد و جامعه شناسی نیز بر قرار می باشد.
پس فرمولهای علوم تجربی انسانی ، نه تنها در حدّ فرمولهای ریاضی نیستند ، بلکه حتّی به پای فرمولهای علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی نیز نمی رسند. در حالی که خود فرمولهای علوم تجربی طبیعی نیز یقین آور نبوده هر لحظه در معرض ابطال می باشند.
ب ـ ارزش یقین آوری علوم تجربی طبیعی از دیدگاه فلسفه علوم تجربی.
بر خلاف نظر اکثر مردم ، که علوم تجربی را علومی قطعی و تغییرناپذیر می انگارند ، از نظر فیلسوفان علم ، که کارشان ارزیابی روش تحقیق علوم می باشد ، اساساً در علوم تجربی چیزی به نام قانون قطعی و یقینی وجود ندارد ؛ و هر چه در علوم تجربی است همگی نظریّه اند و قوانین آنها صرفاً ارزش کاربردی دارند و ارزش هستی شناسانه ی آنها کمتر از آن چیزی است که معمولاً گمان می شود. البته دقّت شود که علوم حسّی غیر از علوم تجربی می باشند. علوم حسّی ، اطّلاعاتی جزئی هستند که مستقیماً از راه حواسّ به دست می آیند و هیچ گونه استدلالی در آنها وجود ندارد ، تا سخن از درستی یا نادرستی آنها باشد. بر این اساس ، اینکه کره ی ماه گرد است یا سطح آن پوشیده از گودالهایی می باشد یا اینکه فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند یا اینکه نور سفید بعد از گذر از منشور ، به هفت رنگ تجزیه می شود و ... ، هیچکدام جزء مسائل علوم تجربی محسوب نمی شوند ؛ بلکه همگی علوم حسّی می باشند. امّا اینکه چرا کره ی ماه گرد است؟ یا اینکه علّت پیدایش چاله های آن چیست؟ یا چرا فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند و در جای دیگر یافت نمی شود؟ یا اینکه علّت تجزیه شدن نور سفید به طیف هفت رنگ چیست؟ مسائلی هستند که علوم تجربی باید به آنها پاسخ دهند ، و اینجاست که پای فرضیّه ها و مدلهای ذهنی به میان می آیند و همینجاست که استدلال مطرح می شود ؛ و همینجاست که علوم تجربی از استدلال غیر یقینی استفاده می کنند.
برای روشن شدن مقصود به اجمال ، چند مثال ذکر می شود.
الف ـ اوّلین کسی که نظریّه ی اتم (ذرّه ی بنیادی و نشکن ) را مطرح ساخت دموکریتوس ، فیلسوف یونانی بود. این نظریّه در قرون اخیر دوباره مطرح شد تا بوسیله ی آن برخی مشاهدات ما در عالم فیزیک و شیمی توجیه شوند. لذا اعتراف به وجود اتم نه از راه مشاهده ی حسّی بود و نه از راه برهان عقلی وجودش اثبات شده است. فرض وجود اتم صرفاً برای این بود که می توانست برخی از سوالات ما را پاسخ دهد. بعد از مدّتی دانشمندان متوجّه شدند که فرضیّه ی اتم به تنهایی نمی تواند همه ی سوالات را جواب دهد ، لذا این نظریّه مطرح شده که شاید اتم هم اجزایی دارد. باز این مساله نیز نه حسّی است نه عقلی ؛ و فقط فرضی مفید است که در یافتن پاسخ برخی سوالات ما ، کار آیی دارد. در این زمان تامسون مدل کیک کشمشی را ارائه داد که در آن اجزائی به نام الکترون مثل کشمش هایی در کیک کشمشی پراکنده اند. این مدل بسیاری از سوالات را جواب داد ولی در برابر برخی سوالات تازه تر نارسایی اش آشکار شد. لذا مدل اتم هسته دار رادرفورد مطرح شد که آن نیز مشکلات باز هم بیشتری را حلّ نمود ؛ ولی باز ناتوانی اش در حلّ مسائل نوظهور روشن شد. لاجرم مدل سیّاره ای بور پیشنهاد شد که سالها از پس سوالات بر آمد ولی بالاخره آن نیز در برابر سوالات جدیدتر به زانو در آمد ؛ و مدل کوانتومی شرودینگر جای آن را گرفت که امروزه بر اذهان اساتید و دانشجویان فیزیک حکومت می کند. امّا این آخر ماجرا نیست. چون بر خلاف دانشجویان و اساتید مقلّدی که به غلط خود را مجتهد فیزیک می پندارند ، دانشمندان محقّق ، این مدل را هم به چالش کشیده اند. امروزه حتّی خود اتم زیر سوال است کجا رسد اجزاء آن. امروز نظریّه نوظهور ابَرریسمان است که با مکانیک کوانتوم دست و پنجه نرم می کند.
حاصل مطلب این که امروزه اگر ما وجود اتم ، الکترون ، پروتون ، پوزیترون ، نوترون ، فتون و امثال آنها را می پذیریم صرفاً از این جهت است که کارکرد داشته تجارب و مشاهدات ما را توجیه می کنند. و کارکرد داشتن یک نظریّه منطقاً دلیل بر درستی آن نیست. در همین روندی که گفته شد ملاحظه فرمودید که مدلهای گوناگون اتم هر کدام کارکردهایی داشتند. پس آیا همه ی آنها درستند. روشن است که همه درست نیستند. اساساً کار علوم تجربی همین است که دنبال مدلهایی با کارکردهای هر چه بیشتر است. و هر گاه مدلی قویتر ارائه شد مدل قبلی بازنشسته می شود.
ب ـ شاهد دیگر در علم نجوم است. هیئت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه ی سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود ، سالیان درازی درست می نمود ، تا آنجا که با این نظریّه حرکت تمام سیّارات قابل توجیه بود و بر اساس آن می شد خسوف و کسوف را به دقّت پیش بینی نمود. لذا عدّه ی به خاطر کارکرد داشتن آن و پیش بینیهای درستش گمان می کردند که این نظریّه کاملاً درست است ، تا اینکه ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در درستی این نظریّه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است و زمین به گرد خورشید می گردد . ابوریحان بیرونی این نظریّه را از ابوسعید سجزی در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین ؛ ولی درستی هیچکدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریّه به یک جواب منتهی می شوند. امّا کپرنیک بعد از حدود چهار صد سال از او ، باز نظریّه ی وی را مطرح ساخت ؛ گالیله آن را تئوریزه نمود و شواهدی تجربی بر درستی آن ارائه نمود. کپلر مدارهای دایره ای سیّارات را بیضوی کرد و نیوتن با قانون جاذبه اش این هیئت را محکم ساخت ؛ چنان که بعضی ادّعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است . و در حالی که این نگرش به عالم هستی ، حقیقتی و قطعی تلقّی می شد و بر اساس آن صدها مساله ی بشر حلّ می شد ، و به راحتی می شد با این نظریّه بر روی کره ی ماه فرود آمد ، ناگهان آلبرت اینشتین با نظریّه ی نسبیّت عامّ و ادوین هابل با نظریّه ی انبساط عالم از راه رسیدند و بساط هیئت نیوتنی را در هم فرو ریختند ، و تبیینی متفاوت از عالم و گرانش ارائه دادند. نظریّه ی نسبیّت و انبساط جهان نیز تنها نظریّه ی مطرح در جهان امروز نیست بلکه اینها نیز رقیبهایی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه می توان این نظریّات را قطعی دانست. خود دانشمندان طراز اوّل علوم تجربی ــ برخلاف رده های پایین و مقلّد این علوم ــ هیچگاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمی کنند و الّا در پی کشف جدید نمی بودند. این افراد کم اطلاع از ماهیّت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی می انگارند. مفاهیمی چون الکترون ، پرتون ، نوترون ، کوارک ، پوزیترون ، انحنای فضا ، نیرو ، فتون و ... همگی فرضیّه هایی هستند برای توجیه مشاهدات حسّی انسان ، که خودشان هیچگاه محسوس نیستند. لذا امروزه در نظریّه ی ابر ریسمان ، تمام این امور به چالش کشیده شده اند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی ، بخصوص فیزیک نظری ، آشنا باشد آنگاه متوجّه می شود که این مفاهیم چگونه زاده شده اند.
در اینجا ذکر چند اعتراف از فیزیکدانان بزرگ نیز خالی از فایده نیست.
هایزنبرگ: « فرمولهای ریاضی جدید دیگر خود طبیعت را توصیف نمی کنند ، بلکه بیانگر دانش ما از طبیعت هستند. ما مجبور شده ایم که توصیف طبیعت را که قرنها هدف واضح علوم دقیقه به حساب می آمد کنار بگذاریم. تنها چیزی که فعلاً می توانیم بگوییم این است که در حوزه ی فیزیک اتمی جدید ، این وضعیّت را قبول کرده ایم ؛ زیرا آن به حدّ کافی تجارب ما را توضیح می دهد. » (دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، ص34)
کمبل: « حوزه ی کار فیزیک مطالعه ی یک جهان خارجی نیست ؛ بلکه مطالعه ی بخشی از جهان داخلی تجارب است. و دلیلی وجود ندارد که ساختارهایی نظیر ... که ما وارد می کنیم تناظری با واقعیّت خارجی داشته باشند.» (همان)
هایزنبرگ: « هستی شناسی ماتریالیسم مبنی بر این توهّم است که ... واقعیّت مستقیم دنیای اطراف ما را می توان به حوزه ی اتمی تعمیم داد. امّا این تعمیم غیر ممکن است. اتمها شیء نیستند. » (همان ، ص 42)
آلبرت اینشتین گفته است: « این فرض که موج و ذرّه ، تنها اشکال ممکن مادّه هستند اختیاری است و چیزی تضمین نمی کند که در آینده صورتهای دیگر مادّه کشف نشوند. حدّ اکثر می توان گفت که تا این زمان نتوانسته ایم به بیش از این دست یابیم.» (تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص73)
آلبرت اینشتین حتّی در مواردی به زبان علوم تجربی نیز انتقاد نموده ، و زبان ریاضی را برای بیان علوم طبیعی ، زبانی نا کارآمد دانسته و گفته است: « احکام ریاضی تا حدی که مربوط به حقیقت است ، محقّق نیستند ؛ و تا حدّی که محقّق اند ، با حقیقت سر و کار ندارند. به نظر من وضوح کامل تنها در آن قسمت از ریاضیّات است که مبتنی بر روش اصل موضوعی می باشد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص38 ، 39)
آلبرت اینشتین در مقایسه ی ریاضیّات و علوم تجربی نیز گفته است: « جهان علم برای ریاضیّات ارزشی خاصّ قائل بوده و آن را بالاتر از سایر رشته های دانش تلقّی کرده است. یکی از علل و موجبات این امر آن است که در ریاضیّات صحبت از احکامی است مسلّم و قطعی و محقّق ، حال آنکه در مورد رشته های دیگر علوم ، اینطور نبوده و احکام آنها کما بیش قابل بحث و انتقاد است ؛ و چه بسا آنچه امروز مورد تأیید و توجّه است فردا با کشف واقعیّتهایی تازه بی اعتبار می گردد و جای خود را به نظریّه هایی نوین می سپارد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص37)
نیلس بور ، نظریّه پرداز یکی از مدلهای اتم ، گفته: « این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه ی فیزیک کشف ماهیّت طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه که ما می توانیم درباره ی طبیعت بگوییم. »(تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص81)
گذشته از اعترافات دانشمندان بزرگ علوم طبیعی ، تاریخ علوم تجربی نیز گواه صادقی است که نشان می دهد نظریّات علوم تجربی دائماً در حال تحوّل و ابطال می باشند. مثلاً روزگاری قانون جاذبه ی نیوتن جزء یقینیّات فیزیک شمرده می شود و حتّی کسی گمان نمی کرد که روزی ابطال گردد ولی ملاحظه فرمودید که نظریّه ی نسبیّت عامّ اینشتین ، نظریّه ی نیوتن را از اساس باطل و طرحی دیگر در انداخت. باز قانون ترکیب سرعتها در فیزیک نیوتنی از قطعیّات فیزیک شمرده می شد و تمام شواهد تجربی نیز آن را تأیید می کردند ، ولی نسبیّت خاصّ اینشتین ، نشان داد که این قانون نادرست بوده ولی نادرستی آن در سرعتهای معمولی روشن نمی شود. خود نسبیّت عامّ و خاصّ نیز هم اکنون در معرض نقد جدّی دانشمندان قرار دارند و ایرادات فراوانی بر آنها وارد نموده اند ؛ ولی هنوز نظریّه ای جای آن را نگرفته است. فیزیکدانها حتّی نام نظریّه جایگزین را هم تعیین نموده ، نظریّه وحدت نامیده اند ؛ چرا که قرار است آن نظریّه فرضی نسبیّت و مکانیک کوانتوم را با هم متّحد نماید و نارسایی هر دو را برطرف سازد.
همچنین وضع موجود برخی علوم تجربی مثل روانشناسی و جامعه شناسی ، خود گواه است که این روش ، یقین آور نیست. در عصر کنونی دهها مکتب روانشناسی و جامعه شناسی وجود دارند که برخی از آنها در تضادّ کامل با یکدیگر قرار دارند. همه ی این مکاتب ، از روش علوم تجربی استفاده می کنند ؛ حال اگر این روش یقین آور است ، پس همه ی این مکاتب باید درست باشند. امّا چگونه ممکن است این مکاتب متضادّ همه باهم درست باشند؟!!
ـ مطلب دوم:
ــ فرضيه تکامل داروين ، علم يا توهّم؟!
با توجّه به مطالب فوق ، اگر فرضيه تکامل داروين نظريه اي تجربي بود ، صرفاً نظريه اي ظنّي مي شد نه قانوني يقيني و قطعي به معناي حقيقي کلمه ؛ امّا حقيقت امر آن است که از منظر فلسفه ي علم ، فرضيه تکامل داروين ، حتّي يک نظريه ي تجربي هم نيست. چون فرضيات و نظريات تجربي بايد از سه ويژگي آزمايش پذيري ، پيش بيني کنندگي و ابطال پذيري برخوردار باشند ؛ که فرضيه ي تکامل ، فاقد هر سه ويژگي است. پس استناد به چنين فرضيه ي پا درهوايي براي انکار وجود خالق و ناظم عالم ، کاري است منطقاً نادرست.
ــ خلاصه ي فرضيه تكامل انواع.
فرضيه تكامل انواع داروين ، مدعي است كه همه موجودات زنده در يك روند تكاملي از موجودات قبل از خود منشعب شده اند. مثلا مدعي است که جدّ انسان و ميموني به نام شامپانزه ، يك نوع حيوان شبه انسان يا شبه ميمون بوده كه در دو شرايط متفاوت به دو صورت انسان و ميمون ، تكامل يافته است. در اين فرضيه، اصلي وجود دارد به نام اصل انتخاب اصلح ؛ که مي گويد : موجود زنده اي در طبيعت بقا خواهد داشت که نسبت به ديگر رقباي خود در زندگي ، سازگاري بهتري با محيط داشته باشد ؛ يعني در تنازع براي بقا آن موجود زنده اي كه سازگاري بيشتري با شرائط محيطي دارد باقي مي ماند و بقيه ي موجودات از بين مي روند ؛ مثلا گروهي از موجودات كه از برگ درختان تغذيه مي كردند وقتي با خشك سالي مواجه شدند بر سر تصاحب غذا با هم به رقابت پرداختند و در اين ميان آنهايي كه گردنشان كمي بلندتر از ديگران بود به خاطر دسترسي آنها به غذاي بيشتر ،باقي ماندند و نسل آنها در زمين گسترش يافت. باز در خشك سالي هاي بعدي از بين همين گروه گردن دراز آنها كه باز گردنشان درازتر از بقيه بود باقي ماندند ؛ و به همين ترتيب در عرض ميليونها سال و هزاران خشك سالي ، نسلي گردن دراز به نام زرّافه پديد آمد .بر اساس اصل انتخاب اصلح ، ادعاي فرضيه تكامل انواع اين است که موجودات زنده ي كاملتر در طي ساليان دراز ، از موجودات زنده ي پست تر و ناقص تر به وجود مي آيند. لذا هر چه در زمان به عقب برگرديم با موجودات زنده ي ساده تر و ابتدايي تري مواجه خواهيم شد ؛ و قاعدتاً اوّلين موجودات زنده ، موجوداتي تك سلولي خواهند بود . پس طبق اين فرضيه، موجودات زنده از تك سلولي شروع شده و در اثر تكامل ، رفته رفته پيشرفته تر و كاملتر شده اند؛ تا در آخرين مرحله ي اين سلسله، انسان به وجود آمده است.
ــ ارزش علمي فرضيه تكامل از ديدگاه فلسفه علم .
دانشمندان فلسفه ي علم ، كه ارزش نظريّات علمي را بررسي مي كنند ، معتقدند كه فرضيه تكاملِ انواع داروين ، به طور كلّي فاقد خصوصيّات يك فرضيّه ي علمي ـ تجربي است. چون از نظر فلسفه ي علم ، يك فرضيه ي علمي ـ تجربي ، بايد داراي سه ويژگي زير باشد:
الف) ويژگي آزمايش پذيري
ب) ويژگي پيش بيني كنندگي
ج) ويژگي ابطال پذيري .
خاصيت آزمايش پذيري يعني اينكه بايد بتوان با ترتيب دادن آزمايش و تكرار آن آزمايش به دفعات متعدد ، صحّت فرضيه را تأييد كرد ؛ مثلا مي توان آب را بارها و بارها جوشاند و درجه جوش آن را اندازه گرفت ، و ملاحظه نمود که آيا آب خالص هميشه در صد درجه به جوش مي آيد يا نه؟ در حالي كه ادعاي فرضيه ي تكامل انواع داروين ، كه مي گويد موجودات زنده از همديگر منشعب مي شوند، قابل آزمايش نيست ؛ و ما هيچ گاه نمي توانيم پديده ي تكامل را در طبيعت يا در آزمايشگاه با حواسّمان ـ چه بدون وسائل و چه با وسائل ـ مشاهده كنيم. آنچه در دست دانشمندان ديرينه شناس است تنها يك سري فسيل است ؛ كه آن هم يقينا فسيل تمام موجودات گذشته نيست. چون اوّلا هر استخواني تبديل به فسيل نشده است ؛ چرا كه تبديل استخوان به فسيل در شرايط خاصّي رخ مي دهد. ثانيا دانشمندان نمي توانند تمام زمين را براي يافتن فسيلها كاوش كنند.
در فرضيه تكامل داروين ، از تشابه فسيلها به اين نتيجه مي رسند كه صاحبان اين فسيلها ، تكامل يافته از يكديگرند. در حالي كه اين كافي براي اثبات يك فرضيه نيست؛ و در واقع نوعي فرضيه سازي علمي تخيلي است. آنچه براي ما يقيني است اين است كه در گذشته موجوداتي زندگي مي كرده اند ؛ و برخي از آنها شبيه هم بوده اند ؛ ولي ما از هيچ راه علمي و تجربي نمي توانيم به دست آوريم كه حتما بعضي از اين موجودات مشابه ، از بعض ديگر مشتق شده اند. چون ما تنها خود فسيلها و تشابه آنها را مي بينيم نه تبديل شدن آنها به همديگر را ؛ و لازمه ي تشابه بين دو موجود ؛ ارتباط آنها باهم نيست. اگر لازمه ي تشابه دو موجود زنده ، ارتباط تکاملي آنها با همديگر بود ، در آن صورت مي توانستيم با يقين حکم کنيم که هر دو انسان شبيه به هم ، فرزندان دوقلوي يک پدر و مادرند. امّا روشن است که چنين حکمي عقلاني نيست. آيا با ديدن دو انسان بسيار شبيه به هم مي توان به طور قطع و يقين گفت كه آن دو ، فرزندان دوقلوي يك پدر و مادرند؟ بلي از نظر روانشناختي ما يقين مي كنيم كه اين دو نفر فرزندان دوقلو ي يك پدر و مادرند ؛ ولي از نظر منطقي چنين يقيني حاصل نمي شود. چون دو نفر كه شباهت بسيار زيادي به هم دارند ، ممكن است در عالم واقع ، هيچ رابطه ي فاميلي باهم نداشته باشند. لذا از شباهت فسيلها تنها مي توان حدس زد كه اين موجودات از همديگر مشتق شده اند ؛ و علم به دنبال يقين منطقي است نه حدس و گمان كه يقين روانشناختي است.
برخي افراد کم دقّت در مقابل اين سخن فيلسوفان علم جبهه گيري کرده و گفته اند: فرضيه تکامل آزمايش پذير است. مگر نمي بينيد که فسيل شناسها فسيل موجودات مشابه را با روش علمي پيدا کرده اند؟
به اينها بايد گفت: ادّعاي فرضيه تکامل ، وجود موجوداتي در گذشته يا وجود شباهت بين آنها نيست ، تا يافته شدن اين موجودات شبيه به هم ادّعاي آنها را اثبات کند. ادّعاي فرضيه تکامل اين است که موجودات پستتر به مرور زمان تبديل به موجودات کاملتر مي شوند. پس بايد اين تبديل را با آزمايش ثابت کنند. چون صرف شباهت ، تبديل را ثابت نمي کند. از کجا معلوم ؛ شايد موجودات به صورت دفعي به وجود آمده اند ، ولي به وجود آورنده ي آن موجودات ، آنها را شبيه به هم آفريده است.
خصوصيت دوم يك فرضيه ي تجربي ، خاصيّت پيش بيني كنندگي آن است ؛ يعني يك فرضيه ي علمي بايد بتواند با فرمولهاي خود و با در دست داشتن پارامترهاي موجود در زمان حال ،اتفاقات بعدي را پيش بيني كند. مثلا بر اساس قانون جاذبه عمومي نيوتن ، مي توان از مطالعه ي وضع فعلي خورشيد و زمين و ماه ، پيش بيني كرد كه در چه روزي و چه ساعتي و چه دقيقه و ثانيه اي كسوف رخ خواهد داد . ولي با فرضيه ي تكامل داروين نمي توان پيش بيني كرد كه مثلا صدميليون سال بعد موجودات زنده ي فعلي به چه صورتي درخواهند آمد. مثلا اين فرضيه نمي تواند به طور قطع پيش بيني کند که آيا گردن زرّافه در صد ميليون سال ديگر باز درازتر خواهد شد يا نه ؟ اگر فرضيه ي تكامل انواع ، يك قانون علمي بود بايد با بررسي وضع فعلي موجودات زنده مي توانست آينده ي آنها را پيش بيني كند ؛ همانطور که نظريه جاذبه عمومي نيوتن با بررسي وضع فعلي سيارات مي تواند موقعيت آنها را در زمان آينده پيش بيني نمايد.
خاصيت سوم يك فرضيه ي علمي ، خاصيت ابطال پذيري است ؛ يعني يك فرضيه ي علمي بايد بگويد كه در چه شريطي ابطال مي شود. مثلا نظريه ي جاذبه عمومي نيوتن مي گويد كه اگر ماده اي پيدا شود كه جذب مواد ديگر نشود و عدم جذب آن نيز ناشي از يك نيروي مزاحم نباشد در آن صورت قانون جاذبه عمومي از عموميت افتاده و نقض مي شود. يا نظريه نسبيّت خاصّ اينشتين مدّعي است كه اگر ذره اي مادّي يافت شود كه سرعت آن بالاتر از سرعت نور باشد در آن صورت ، نظريه نسبيّت خاصّ باطل مي شود. يعني از خصوصيّات نظريه ي علمي يكي هم اين است كه بتواند موارد نقض خود را بيان كند. اگر نظريه اي چنين نباشد آن نظريه توتولوژيك خواهد بود ؛ و فرضيه تكامل انواع داروين ، يك فرضيه توتولوژيك است ؛ يعني با هر فرضي سازگار است ؛ و نمي گويد که در چه شرايطي ابطال مي شود . مثلا زرّافه الآن گردن دراز است ؛ فرضيه تكامل مدّعي است كه شرايط ويژه اي باعث گردن دراز شدن زرّافه شده است. اگر گردن زرّافه كوتاه بود باز فرضيه تكامل مي گفت كه شرايط ويژه اي باعث كوتاهي گردن آن شده است. لذا اين فرضيه نمي گويد كه چرا موجودات ، چنين هستند كه مي بينيم ؛ بلكه مي گويد چون موجودات چنين هستند پس در گذشته چنان بوده اند ؛ آن هم با حدس و گمان مبتني بر يافته هاي فسيل شناسان ، نه بر اساس مشاهده ي واقعي و تجربه.
بنابر اين فرضيه تكامل انواع ، هنوز قطعيت علمي كه سهل است ،به حدّ يك نظريه علمي ـ تجربي هم نرسيده است. لذا اين فرضيه در بين دانشمندان غربي هم منتقدين زيادي دارد؛ لكن فرهنگ و سياست سكولار غربي بر آن است كه اين فرضيه را به عنوان يك نظريه علمي به خورد بشريت دهد. چرا كه اين فرضيه مي تواند پايه ي مناسبي براي چنان فرهنگ و سياستي باشد ؛ چون بنا به اصل انتخاب اصلح که در اين فرضيه وجود دارد ؛پيام آن در نظام سياسي اين است كه : « حق با قويتر است ؛ و بقا با آن كسي است كه قويتر باشد» يعني هر که اقتصاد قويتري دارد باقي مي ماند ؛ هر که بمب اتمي دارد باقي مي ماند و .... که اينها همان شعار كشورهاي غربي است. در حالي که ديديم شوروي سابق همه ي اينها را داشت ولي سرنگون شد ؛ امّا کشورهاي بسيار ضعيفتر از آن باقي ماندند. همچنين اين فرضيه در حقيقت مدرک علمي اومانيسم مي باشد که ريشه ي مکتبهاي فرهنگي ، اجتماعي و روانشناسي غربي است. انسان در اين مکاتب ، انساني است بريده از خدا و بريده از قداست و بريده از ملکوت ؛ و فرضيه تکامل بهترين وسيله است براي ترسيم چنين انساني. لذا غربي ها در حقيقت با اين فرضيه مي خواهند اباء و اجداد مکاتب خودشان را اثبات نمايند.
ــ اشکالات نقضي فرضيه تکامل داروين:
الف) گفته شد که مدعاي فرضيه تکامل در مورد موجودات بزرگ و پرسلولي مثل حشرات و پرندگان و... قابل آزمايش نيست ؛ چرا که اوّلاً به ادعاي اين فرضيه ، اين روند ، ميليونها سال طول کشيده است ؛ و ثانيا ميليونها عامل بر آن تاثير داشته اند که عملاً نمي توان همه را مشخص نمود . اما ادعاي اين فرضيه در دو مورد قابل آزمايش است ؛ اول: در مورد چگونگي تبديل مواد شيميايي ــ مثلا اسيدهاي آمينه ــ به موجودات زنده. دوم: در مورد چگونگي تبديل تک سلولي ها به موجودات پر سلولي .
ما در جهان امروز هم مواد شيميايي تشکيل دهنده ي موجودات زنده را در اختيار داريم ، هم تک سلولي ها را . همچنين مي دانيم که شرايط تبديل اين ترکيبات شيميايي به تک سلولي ها و شرايط تبديل تک سلولي ها به پر سلولي ها محدود و قابل مشابه سازي در آزمايشگاهند. بنابراين ، اگر فرضيه ي تکامل داروين درست است ، پس بايد بتوان در اين دو مورد آن را در آزمايشگاه به اثبات رساند ؛ در حالي که هيچ دانشمندي تا به حال نتوانسته است يک تک سلولي كامل را از ترکيبات شيميايي بدست آورد ؛ يا نشان دهد که از ترکيب طبيعي چند تک سلولي يک چند سلولي درست مي شود. البته دقّت شود که برخي توانسته اند با ترکيب تک سلولي ها ، تک سلولي جديدي به وجود آورند ؛ لکن اينها با مهندسي ژنتيک است و هزاران فرسخ فاصله دارد با آنچه گفته شد.
ب) هم اکنون موجودات زنده اي در روي زمين زندگي مي کنند که در زمان دايناسورها و بلکه قبل از آنها نيز به همين شکل کنوني وجود داشته اند ؛ و فسيلهاي آنها که از زمان دايناسور ها به دست آمده است ، نشان مي دهد که در طي اين ميليونها سال هيچ تغييري نکرده اند. از جمله ي اين موجودات مي توان اشاره نمود به : ماهي خاوياري ، خرچنگ نعل اسبي ، نوعي از سرپايان به نام ناتيلوس ، پلاتيپوس ، اوپاسوم ، کروکوديل ، تواتارا ، اوکاپي ، لامپري ، کوالاکانت ، گينگو ، قلاب ماهي خون آشام ، کوسه ي مزي و ... .
فرضيه تکامل از توجيه اين امر که چرا اين موجودات در طي ميليونها سال تغيير نکرده اند ، عاجز است ؛ در حالي که در اين مدت شرائط زندگي اين موجودات تغييرات بسياري کرده است. برخي از اين موجودات حتّي قبل از دايناسورها نيز بر پهنه ي زمين بوده اند ولي استخوانهاي امروزي آنها عين فسليهاي اجداد خودشان است.
ج) فرضيه تکامل انواع، مدعي است که بنا به اصل تنازع بقا يا انتخاب اصلح ، همواره آن موجودي به حيات خود ادامه خواهد داد که از ديگر رقباي خود در حيات قويتر و با طبيعت سازگارتر است . يافته هاي فسيل شناسان ، نشان داده است که قبل از نسل انسان و ميمون (شامپانزه) نسلي مي زيسته است که از نظر مغزي کاملتر از ميمون ولي ناقصتر از انسان بوده است ؛ فرضيه تکامل مدعي است که برخي از اين موجودات در شرايط خاصي تبديل به ميمون شده اند و برخي ديگر در شرايط خاص ديگري تبديل به انسان شده اند؛ حال سوال اين است که چرا اين موجود انسان نما ، مغز متکامل خود را از دست داده و تبديل به ميمون شده است ؛ چگونه است که اين موجود با آن مغز کاملتر از مغز ميمون ،نتوانسته است به حيات خود ادامه دهد ولي ميموني که ناقصتر از او بوده توانسته است به حيات خود ادامه دهد. طبق اصل انتخاب اصلح همواره عامل مثبت مي ماند و عامل منفي از بين مي رود . آيا باهوش بودن براي حفظ حيات عامل منفي بود ؟ شکي نيست که هوش ، قويترين عامل بقا است .بنابر اين ، اصل تنازع بقا يا اصل انتخاب اصلح نمي تواند اصلي کلّي باشد.مشابه اين مثال در طبيعت به اندازه اي زياد است که خارج از حدّ شمارش است. براي مثال چگونه سگ پاکوتا يا سگ پشمالوي فانتزي ، که نه سرعت زيادي دارند ، نه قدرت زيادي و نه ديگر خصوصيات يک حيوان شکارچي را ، باقي مانده اند ولي بسياري از فاميلهاي آنها که شکارچيان قابلي بوده اند منقرض شده اند. فرضيه ي تکامل در جواب اين سوال مي گويد: حتماً اين موجوداتِ باقي مانده خصوصيات ويژه اي داشته اند که باعث بقاء آنها شده است. امّا قادر نيست بگويد که اين خصوصيات ويژه چيستند.
د) بين موجودات زنده تفاوت مغزي و هوشي چنداني ملاحظه نمي شود ؛ مثلا شامپانزه که بعد از دلفينها کاملترين مغز را بين حيوانات دارد ، تنها اندکي از يک نوع ميمون ديگر به نام اورانگوتان ، باهوشتر است ؛ اورانگوتان نيز تنها کمي از باهوشترين حيوان قبل از خود ــ در رتبه هوشي ــ باهوشتر است و ... . امّا بين انسان و شامپانزه ، فاصله هوشي ، به شدت زياد است ؛ ميمون اعداد کوچک(اعداد يک رقمي) را مي شناسد ؛ اما انسان ، دم از بي نهايتها مي زند . ميمونها براي ارتباط باهمديگر تنها چند علامت محدود دارند ؛ و زبان به معني واقعي کلمه در آنها وجود ندارد ؛ در حالي که انسانها با ميليونها واژه و با هزاران زبان و لهجه با همديگر سخن مي گويند. قدرت کشف و اختراع ميمونها نيز با انسان قابل مقايسه نيست . همچنين هنر و اخلاق و عقيده و آرمان و ... همگي اموري مختص انسانند. حال سوال اين است که اين فاصله عميق بين انسان و حيوان چگونه به وجود آمده است؟ فرضيه تکامل انواع داروين ، قادر به جواب گويي به اين سوال نيست. لذا برخي از انديشمندان ، انسان را از پديده ي تکامل استثناء کرده و گفته اند : فرضيه تکامل فقط شامل حيوانات مي شود ؛ و خلقت انسان از خلقت ديگر موجودات جداست. برخي نيز گفته اند مغز انسانهاي بدوي ناقصتر از انسان فعلي بوده است ؛ و به مغز ميمونها نزديکتر بوده است ؛ امّا يافته هاي فسيل شناسان نشان داده است که اندازه ي مغز انسانهاي غارنشين هفت هزار سال قبل با مغز انسانهاي فعلي تفاوتي نداشته است. همچنين جديدترين يافته ها نشان مي دهد که بين انسان فعلي و انسان نماهاي قبل از ما (انسان نئاندرتال) هيچ رابطه ژنتيکي وجود ندارد.
ه) در زمان اجداد زرّافه ها حيوانات زيادي بودند كه از برگ درختان تغذيه مي كردند پس چرا آنها در رقابت با زرّافه ها از بين نرفتند ؛ يا چرا آنها نيز گردن دراز نشدند؟
و) برخي از حيوانات ، باکره زا هستند ؛ يعني خودشان ، هم نر هستند هم ماده ؛ ولي اکثر حيوانات نر و ماده ي جدا از هم دارند ؛ چرا طبيعت که مي توانست روش باکره زايي را برگزيند آن را در اکثر حيوانها برنگزيد ؛ و چرا فقط در برخي برگزيد. در حالي که حيوانات باکره زا شانس بقاء بيشتري دارند.
و ...
2- آيا با فرض قطعي بودن نظريه داروين، اين نظريه دليلي بر درستي نژادپرستي مي باشد؟
همانطور که ملاحظه شد، نظريه داروين، حتي در حد يک نظريه علمي هم نيست، چه برسد به قانون علمي ؛ و حتي اگر قانون علمي هم بود، ملاحظه کرديم که قوانين علمي همگي ظن آورند، نه يقين آور. صرف نظر از اين اشکال، حتي اگر نظريه داروين، نظريه اي قطعي و يقيني هم بود، اين نظريه هيچ دليلي بر درستي نژادپرستي نبود، زيرا نظريه داروين، بر تنازع بقا و انتخاب اصلح تکيه دارد و علاوه بر اشکالاتي که به اصل قانون انتخاب اصلح مطرح شد، اين قانون نمي تواند برتري برخي نژادها را اثبات کند، زيرا همه نژادهايي که در حال حاضر در جهان باقي مانده اند، بر طبق قانون فوق نژادهاي اصلح بوده اند که در تنازع بقا، با يکديگر و با طبيعت نزاع کرده اند و در اين نزاع باقي مانده اند، پس هيچ نژاد موجودي برتر از نژاد ديگر نيست. اين قانون – اگر هم درست بود -، حد اکثر اثبات مي کرد که نژادي که باقي مانده است، بر نژادي که منقرض شده است برتر است، ولي طرفداران تبعيض نژادي به چنين چيزي معتقد نيستند و نژادهاي باقي مانده را با نژادهاي منقرض شده مقايسه نمي کنند، بلکه نژاد هاي باقي مانده را با هم مقايسه مي کنند و يکي را بر ديگر نژادها برتر مي شمارند، چيزي که نظريه داروين نیز هيچ دلالتي بر آن ندارد. بلکه اساساً اگر بنا شود طبق نظریّه داروین نژادی را برتر بدانیم ، آن مردم آفریقا خواهند بود ؛ چرا که سازگاری آنها با خشنترین محیطها اعجاب آور است. حال آنکه یک آلمانی به این راحتی نمی تواند چنان محیطی را تحمّل کند ؛ در حالی که یک آفریقایی به راحتی می تواند در آلمان زیست نماید. یا مردم سیبری که عادت به محیط سرد دارند ، به راحتی می توانند در آلمان زندگی کنند ولی یک آلمانی به راحتی نمی تواند محیط سیبری را تحمّل نماید. البته نمی خواهیم اینها را دلیل بر برتری یک نژاد بدانیم بلکه می خواهیم بگوییم: اگر بناست چنین نتیجه ای گرفته شود انصاف این است که اینگونه نتیجه گیری شود نه آنگونه که نازی ها نتیجه گرفتند.
3- آيا با فرض درست بودن نژادپرستي، ملت آلمان نژاد برتر است؟
با مطالعه تاريج شکل گيري نازيسم، معلوم مي شود که طراحان اين ديدگاه، انگيزه هاي سياسي – اجتماعي بر مطرح کردن برتري نژاد آلمان داشتند، زيرا طراحان اصلي برتري نژاد آلمان، چون از يک طرف ديدگاه هاي ضد يهودي داشتند و يهوديان نژاد سامي را – که بني اسرائيل از اين نژادند – قوم برگزيده و فرزندان خدا و نژاد برتر مي دانستند، اينان در مقابل نژاد آريايي که نژاد آلمان از اين نژادند را نژاد برتر معرفي کردند و ثانياً براي تحريک احساسات مردم نسبت به يهوديان و ترغيب مردم به اخراج يهوديان از آلمان و اروپاي شرقي و نيز براي وارد کردن مردم به جنگ هاي قدرت طلبانه سران حزب نازيسم و اشغال ديگر کشورها، اين شعار تحريک کننده نژاد برتر را مطرح کردند. توجه پرسش کننده را در اين مورد به مطلب سايت ويکي پيديا، ماده نازيسم، که گزيده اي از آن در زير نقل مي شود، جلب مي نماييم:
تاريخچه شکلگيري نازيسم (برگرفته از سايت ويکيپيديا):
منشاء فکري و معرفتي نازيسم به مکتب آرياييگرايي قرن ۱۹ برميگردد که توسط کنت گوبينوي فرانسوي و هوستن چمبرلين انگليسي بنيانگذاري شد. ورنر سومبارت انديشمند آلماني در اين باره ميگفت: نظريه رسالت جهاني ملت آريايي يا آلماني چيزي نيست جز شکل جديدي از باور يهودي به قوم برگزيده. يکي از عوامل موثر در ترويج ايدئولوژي آرياييگرايي، تأسيس «انجمن جهاني تئوسوفي»(۱۸۷۵ ميلادي) در نيويورک توسط کلنل اُلکات بود. قابل ذکر است آرم اين انجمن در اواخر قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰، صليب شکسته به همراه نماد ستاره داوود بود که بعدها اين آرم با حذف ستاره داوود به آرم حزب نازي تبديل شد. عامل موثر ديگري که باعث تأسيس حزب نازي و قدرت گرفتن آدولف هيتلر شد، پديدهٔ آنتي سميتيسم (ضدسامي گرايي) بود. کادتها (دانشجويان مدارس نظامي آلمان) به عنوان ستون فقرات اين پديده که در ميان بخشهاي عقبمانده جامعه آلمان گسترش يافت به حساب ميآمدند. يکي از نخستين کانونهاي اشاعه ضدسامي گرايي در آلمان حزب سوسيال مسيحي کارگري آلمان بود. اين حزب از تبليغات ضديهودي به عنوان تاکتيک براي نفوذ در ميان تودههاي کارگري آلمان استفاده ميکرد. در نتيجه در دهههاي ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ ميلادي، انجمنهاي ضديهودي در آلمان به سرعت گسترش پيدا کردند و با پشتوانههاي مالي کلان در انتخابات سال ۱۸۹۳ رايشتاک (مجلس آلمان) موفق به اخذ ۲۵۰هزار راي و ۱۶ نماينده شدند. يکي ديگر از تبليغ کنندگان موج ضدسامي گرايي، ويلهلم دوم امپراتور آلمان بود که از دوستان صميمي سِر ارنست کاسل (از يهوديان ثروتمند انگليسي و از دوستان نزديک ادوارد هفتم پادشاه انگليس) بود. از ديگر مروجان پديدههاي آريايي گرايانه و ضدسامي گرايانه هوستن چمبرلين بود. وي در سال ۱۸۹۸ کتابي با عنوان بنياد سده نوزدهم منتشر کرد که در آن تاريخ معاصر اروپا را به عنوان عرصه تعارض دو نژاد «آريايي» و «سامي» ترسيم ميکرد. قيصر ويلهلم شخصاً اين کتاب را براي فرزندانش ميخواند و او بود که دستور داد که اين کتاب در دانشگاه افسري آلمان تدريس شود. قابل ذکر است که هوستن چمبرلين انگليسي طي سالهاي ۱۸۸۹-۱۹۰۹ به طور منظم به کاخ ويلهلم، قيصر آلمان، رفت و آمد داشت و با ادعاي پيوند با استادان غيبي به روياهاي او در زمينه سروري بر جهان و ايجاد نژاد نوين دامن ميزد. چمبرلين پس از جنگ جهاني اول و شکست آلمان نيز همچنان مروج عقايد آريايي گرايانه بود و زماني که هيتلر در صحنه سياست آلمان ظهور کرد، وي را به عنوان ناجي نژاد آريايي اعلام نمود. وي که در سال ۱۹۲۳ شخصاً با هيتلر ملاقات کرده بود بعدها در نامهاي به او نوشت: «همين که ملت آلمان يک هيتلر را متولد ميکند نشانه نيروي حياتي اوست.» از ديگر موارد تأثير گذار بر ظهور نازيسم فرقهاي به نام انجمن تول بود که در سال ۱۹۱۲ در مونيخ تأسيس شد. بنيانگذار اين سازمان فردي به نام رودلف گلوئر بود که به نام کنت هنريش فن سباتندروف معروف بود. وي که در اوايل قرن ۱۹ در استانبول(عثماني) اقامت داشت و تاجري ثروتمند به شمار ميرفت پس از بازگشت به آلمان، انديشه تول، سرزمين مرموز و افسانهاي آرياييهاي باستان، را با وام گرفتن از کتاب «آموزه سرّي» (نوشته مادام بلاواتسکي، از بنيانگذاران تئوسوفيسم) پيريزي کرد و هدف خويش را سروري نژاد برتر اعلام داشت و به جذب اعضاي خاندانهاي اشرافي و ثروتمندان و کارخانهداران آلماني به اين انجمن پرداخت. با اوجگيري جنبش انقلابي در آلمان و بويژه قيام کارگران باواريا، يک شبکه تروريستي به رياست ديتريش اکارت ايجاد کرد که يکي از اقدامات آن قتل کورت ايزنر رئيسجمهور باواريا بود. طي سالهاي ۱۹۱۹-۱۹۲۳ اين سازمان به ۳۰۰ علميات تروريستي دست زد. از اعضاي انجمن تول ميتوان افرادي چون فرانتس گورتنر(وزير دادگستري باواريا)، يوهنر (رئيس پليس مونيخ)، ويلهلم فريک (معاون يوهنر)، رودلف هس و پروفسور هوسهوفر (نظريه پرداز انجمن) را نام برد. بعدها در دولت هيتلر، گورتنر وزير دادگستري و فريک وزير کشور شد و تعاليم هوسهوفر دستمايه اصلي هيتلر در نگارش کتاب زندگي من قرار گرفت. مورخين انجمن تول را قدرتمندترين سازمان مخفي آلمان در دوران صعود فاشيسم ميدانند.
بنابراين، همانطور که ملاحظه شد، بنيان گذاران حزب نازيسم و مطرح کنندگان شعار برتري نژاد آلماني، اين شعار را با انگيزه هاي سياسي – اجتماعي مطرح کردند و هيچ دليل علمي بر اين ادعا ارائه نکردند.
4- آيا با فرض درست بودن نژاد پرستي (برتري برخي نژادها بر نژادهاي ديگر)، رفتارهاي نژادپرستانه صحيح است؟
از ديد اسلام، هيچ نژادي بر نژاد ديگر برتر نيست و برتري انسان ها به تقواي آن ها در پيشگاه خداست و هر کس از هر نژاد و هر رنگ و هر زبان، با تقوا تر باشد، نزد خدا گرامي تر است: اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفريديم، و شما را ملّت ملّت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بىترديد، خداوند داناى آگاه است (حجرات: 13). ولي حتي اگر فرض هم کنيم که برخي از نژادها، واقعاً بر نژادهاي ديگر برترند – که چنين نيست -، اين برتري دليل نمي شود که نژاد برتر به نژادهاي ديگر ظلم کند و به حقوق آن ها تجاوز کند. هر ملتي مي بايست به حقوق ديگر ملت ها، حتي ملت هاي ضعيف تر از خود احترام بگذارد. به عنوان مثال، آيا اينکه نوع انسان بر نوع حيوان برتر است، دليل مي شود که ما انسان ها بر حيوانات ظلم کنيم و حقوق آن ها را ناديده بگيريم؟ خير؛ نه اسلام چنين اجازه اي مي دهد و نه وجدان و فطرت انساني. هر مخلوقي از مخلوقات خدا، داراي کمالات و استعدادهايي است در حد خود که در مقايسه با برخي ديگر از مخلوقات، کمالاتش بيشتر و در مقايسه با برخي ديگر از مخلوقات، کمالاتش کمتر است. آيا اين مجوز مي شود بر اين که مخلوق کامل تر، بر مخلوق ناقص تر ظلم کند و حقوق او را ناديده بگيرد؟ خير؛ نه دين چنين چيزي را جايز مي داند و نه عقل و فطرت انساني.
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//content/%D9%86%DA%98%D8%A7%D8%AF%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%88-%D9%86%D8%B8%D8%B1%D9%8A%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%8A%D9%86
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات کامل فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت