خودشناسى و خداشناسى | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
خودشناسى و خداشناسى
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
خودشناسى و خداشناسى
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
خود شناسی
سوال:
براى شناخت خداوند بايد خود را شناخت، چگونه مىتوانيم خود را بشناسيم؟
پاسخ تفصیلی:
اين پرسش ناظر به روايت مشهورى از حضرت على عليه السلام است كه فرمود:
«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ «هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است». «3» اين حديث شريف و روايات ديگر- كه حاكى از ملازمه شديد ميان شناخت انسان و شناخت خداوند است-، تفسيرهاى فراوانى را در بر داشته و بحثهاى دامنهدارى را فراروى انديشمندان نهاده است.
در يك نگاه كلى، شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان، دوگونه است:
1. شناخت حصولى؛ مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه و استدلال و برهان است.
2. شناخت حضورى؛ اين شناخت خود دوگونه است:
2- 1. درك فطرى يا خداشناسى فطرى؛ كه همان علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان است. البته اين شناخت فطرى در بيشتر انسانها، تنها استعداد و مايهاى است كه آدمى با تلاش خود مىتواند آن را از استعداد به فعليت و از حالت ابهام به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند. اين دو آيه از قرآن شريف، به اين نوع معرفت ناظر است:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... «1»؛ «پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است».
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِىآدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ* أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ «2»؛ «و چون پروردگارت فرزندان بنى آدم را از پشتهاى ايشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت [و پرسيد:] آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، شهادت مىدهيم. تا مبادا روز قيامت بگوييد: ما از اين [حقيقت] بىخبر بوديم. يا مبادا بگوييد همانا پدران ما در گذشته شرك آوردهبودند و ما فرزندانى از پى ايشان بوديم، آيا ما را به جهت كارى كه باطل انديشان كردند، هلاك مىكنى».
آن ندايى كَاصْل هر بانگ و نواست خود ندا آن است و اين باقى صداست ترك و كرد و پارسىگو و عرب فهم كرده آن ندا بىگوش و لب***
خود چه جاى ترك و تاجيك است و زنگ فهم كردست آن ندا را چوب و سنگ «1»2- 2. علم حضورى اكتسابى؛ اين علم، يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مىيابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد.
اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگونِ شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى است.
دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل، به طور مستقيم در اختيار آدمى نيست؛ ولى مقدمات دستيابى به آن، از افعال اختيارى است.
در حقيقت، افاضه اين كمال (معرفت به خداوند) پاداش بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مىشود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مىآيد.
در قرآن مجيد از اين معرفت به «رؤيت»، «شهود»، «نظر» و مانند آن ياد شده است:
وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ* إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ «1»؛ «رخسارهايى در آن روز برافروخته [و به چشم دل] به سوى [جمال] پروردگارشان نظر كنندهاند».
وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ «2»؛ «و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقينكنندگان باشد».
با توجه به اين كه شناخت خدا از راه خودشناسى، در قلمرو اين علم حضورى قرار مىگيرد، پاسخ به اين دو پرسش:
1. مقصود از معرفت نفس چيست؟
2. چطور مىتوان به آن دست پيدا كرد؟
متفاوت خواهد بود؛ هر چند ميان آن دو، تمايز كامل نباشد.
خداوند متعال با لحنى تأملبرانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «3»؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد،! به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمىرساند و برگشت همه شما به سوى اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد كرد».
با توجه به اينكه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاى پروردگار خبر مىدهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود، معناى ژرفترى مىيابد.
با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و جلوهگه وجه حق است. بشناسد؛ پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.
يكى از بهترين راههاى نزديكى به خدا «فكر در خود است». «1» فكر در خصوصيات وجودى «خود»
فكر در «خود»؛ يعنى، فكر در صفات و خصوصيات وجودى خويش.
اين فكر در عين اينكه ما را با آثار وجودى بسيار عميق خود و با اسرارآميز بودن خويش، آشنا مىسازد؛ موجب معرفت و بصيرت ما درخصوص حضرت حق و صفات و افعال او و به عبارتى، موجب معرفت توحيد و مراتب آن و آگاهى از هستى و حقايق آن مىگردد.
از حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است:
«من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كل معرفة و علم» «2»
؛ «هر كس «خود» را بشناسد، به نهايت هر معرفت و هر علمى رسيده است».
پيداست هر چه فكر در «خود» عميقتر و بيشتر باشد و شناخت از «خود» كاملتر گردد، به همان اندازه شناخت حقايق نيز كاملتر و عميقتر خواهد بود و در واقع فكر در «خود» است كه مىتواند مبدأ شناخت حقايق وجود گردد؛ و هر چه در «خود» فكر كنيم و با «خود» بيشتر آشنا شويم، مىتوانيم به حقايق هستى نيز معرفت پيدا كنيم و آنها را بشناسيم؛ و به عكس، هر چه از فكر در «خود» دور باشيم و از آن بىخبر بمانيم، از حقايق هستى هم دورتر و به آنها جاهل خواهيم بود.
به اين معنا نيز در بيانى از آن حضرت اشاره شده است:
«من عرف نفسه كان لغيره أعرف و من جهل نفسه كان بغيره أجهل» «1»
؛ «هر كس «خود» را بشناسد، غير خود را بهتر شناخته و به غير خود آگاهتر است و هر كس به «خود» جاهل باشد، به غير خود جاهلتر خواهد بود».
حقيقت ما كيست و چيست؟
اين اولين سؤالى است كه مطرح مىشود و پاسخدهى درست و روشن به آن، كار ساده و آسانى نيست! اينكه ما فقط اين «بدن» نيستيم و در آن خلاصه نمىشويم، مطلبى است كه احتياج به آوردن دليل و شرح و بسط در اين مقام ندارد.
در اين باره اهل تحقيق، دلايل بسيار و در عين حال روشن و متقن ذكر كرده و مطالب بسيار سودمندى گفتهاند كه هر كس مىتواند به اين گفتهها و نوشتهها مراجعه كند و بهرهمند گردد.
البته با تأمل خوب و تأمل پاك از هرگونه تعصب و تقليد، به روشنى خواهيم يافت كه ما فقط «بدن» نيستيم؛ و نه تنها اين را خواهيم يافت، بلكه، براى ما كاملًا روشن خواهد شد كه حقيقت ما غير از «بدن» است و سخت مرتبط به بدن و به نوعى متحد با آن.
در هر صورت، در جواب اين پرسش، بايد به آنچه همه مىيابيم، دقت كنيم؛ يعنى بايد ببينيم ما خود در اين مقام چه مىيابيم؟
در مرحله اول، همه ما به روشنى مىيابيم كه حقيقت ما عبارت از آن است كه با كلمه «من» به آن اشاره مىكنيم. ما همه با كلمه «من» به حقيقت «خود» اشاره مىكنيم و اين براى همه مشهود و معلوم است و در آن ابهام و ترديدى وجود ندارد. سخن در اين است كه مقصود از اين كلمه و مراد از آن چيست و كلمه «من» به چه چيز اشاره دارد؟
به نظر برخى اين كلمه به «روح» اشاره دارد و حقيقت ما، روح ما است و به نظر بعضى اين كلمه به حقيقتى برتر از «روح» و «بدن» اشاره دارد؛ حقيقتى كه اين دو، (روح و بدن) در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند. به اين صورت كه بدن، مظهر بسيار نازل آن است و روح، مظهر بسيار بالا و جامع و كامل آن.
مظهر اصلى آن، روح است و بدن در عين اينكه از مظاهر و مراتب وجودى آن است و بسيار نازل هم هست، فقط «ابزار عمل» براى روح است.
به عبارتى، ظهور كامل و جامع آن و جلوه تام آن، همان روح است و آن حقيقت برتر را بايد در همين جلوه تام آن ديد و جمال آن را بايد در همين آيينه مشاهده كرد؛ و بالاخره، روح؛ يعنى، تجلّى اصلى و اولى آن حقيقت برتر.
براساس اين نظر بايد گفت: حقيقت اصلى ما نه تنها «بدن» نيست؛ بلكه «روح» هم نيست. اگر چه روح، به جاى خود، ظهور بالاى آن حقيقت اصلى است و به آن بسيار نزديك است.
صاحبان اين نظر مىگويند: اينكه مىگويى «روح من» و «جسم من» و روح و جسم را به «من» نسبت مىدهى، خود دليل كاملًا روشنى است بر اينكه حقيقت تو، يعنى، آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مىكنى، نه روح است و نه جسم؛ بلكه حقيقتى است برتر از اين دو.
صاحب گلشن راز مىگويد:
تو گويى لفظ «من» در هر عبارت به سوى روح مىباشد اشارت
چو كردى پيشواى خود خرد را نمىدانى زجزو خويش، خود را
برو اى خواجه! خود را نيك بشناس كه نبود فربهى مانند آماس
من و تو برتر از جان و تن آمد كه اين هر دو ز اجزاى «من» آمدآنچه اين نظر مىگويد، مطلبى است به جاى خود محفوظ؛ و در اين باب به بحث و بررسى نمىپردازيم. هر چه هست ما در اينجا در آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مىكنيم، به «فكر» مىپردازيم؛ چه مقصود از آن و مورد اشاره آن «روح ما» باشد و چه مقصود از آن چيزى برتر از «روح ما» باشد كه جلوه تام و
كامل آن و ظهور اول و جامع آن همين «روح ما» است؛ زيرا مىخواهيم در «خود» فكر كنيم و «خود» ما همان است كه هر يك از ما با كلمه «من» به آن اشاره مىكنيم. مقصود از اين كلمه هر كدام از اين دو معنا باشد، فرقى نمىكند؛ براى اينكه فرق بين اين دو معنا، فرق بين «متجلّى» و «جلوه» يا «ظاهر» و «مظهر» است.
حال به «فكر» مىپردازيم و در «خود» انديشه مىكنيم. گفتنى است كه اين «فكر» در حقيقت «سير» است و بيشتر با «وجدان»؛ يعنى، «يافتن» پيش مىرويم كه بهترين راه نيل به حقايق است و به عبارتى، با «علم شهودى» پيش مىرويم، نه حصولى.
حقيقت واحد در مظاهر گوناگون
وقتى در «خود» فكر مىكنيم، به روشنى «خود»، يعنى، آنچه را كه با كلمه «من» به آن اشاره مىكنيم، يكى مىيابيم و مىبينيم كه يك حقيقت هستيم و نه بيش. با اين همه، «خود» را در مظاهر گوناگون با آثار گوناگون مىيابيم؛ يعنى، در مظاهرى كه وقتى هر يك از آنها را مورد دقت قرار مىدهيم، غير از بقيه مىيابيم و اثر آن را غير از آثار بقيه مىبينيم.
به هر يك از مظاهر مراجعه مىكنيم، در آن به روشنى «خود» را مىيابيم و يا آن را «خود» و «خود» را آن مىبينيم. آن هم نه به اين صورت كه آن را جزئى يا قسمتى از «خود» بيابيم؛ بلكه، آن را تمام «خود» و «خود» را تمام آن مىبينيم.
همه حقيقت «خود» و تمام «من» را در هر يك از مظاهر مىيابيم، آن هم در
هر يك با اثر وجودى خاص؛ يعنى، تمام «خود» را- كه يك حقيقت مجرد است-، در تك تك اين مظاهر- كه آنها نيز مجرد هستند- مىيابيم.
اگر به «خود» برگرديم و ببينيم كه يكى بيش نيستيم؛ سپس به تك تك قواى ظاهرى و باطنى خود برگرديم و يك يك آنها را ببينيم. به «سامعه» خويش برگرديم و ببينيم «سامعه» كيست؟ و آنچه به اين لباس درآمده چيست و كار آن چه هست؟ ببينيم آنكه اسم «سامعه» به خود گرفته و مىشنود كدام حقيقت است؟
خواهيم ديد و خواهيم يافت كه «خود» ما است كه در اين لباس درآمده و اسم «سامعه» به خود گرفته و در اين مظهر به ظهور رسيده است و مىشنود.
«منِ» خويش را در «سامعه» خواهيم يافت و متجلى در جلوه آنكه كار «شنيدن» را انجام مىدهد. «سامعه» را «خود» و «خود» را «سامعه» خواهى يافت، آن هم تمام «خود» را، نه قسمتى از آن را.
به «باصره» خويش برگرديم و ببينيم «باصره» كيست و آنچه در اين لباس آمده چيست و كار آن در اين جلوه چيست؟ ببينيم آنكه اسم «باصره» به خود گرفته و مىبيند، كدام حقيقت است؟
باز «خود» را خواهيم يافت كه در اين مظهر، به ظهور رسيده است و كار «ديدن» را انجام مىدهد. بالاخره، «منِ» خويش را در همه اين قواى ظاهرى و باطنى خواهيم يافت و «خود» را در جلوههاى «سامعه»، «باصره»، «لامسه»، «ذائقه»، «شامّه»، «عاقله»، «حافظه»، «متخيله» و ... خواهيم ديد و در هر جلوهاى هم براى خود اثر وجودى خاصى مشاهده خواهيم كرد.
به عبارتى روشنتر، اگر مثلًا به هنگامى كه استماع مىكنيم، به «سامعه» خويش مراجعه و دقت كنيم، به شهود عينى و به روشنى كامل، «خود»؛ يعنى، همان «من» خويش را خواهيم يافت كه در «سامعه» مىشنود، نه چيز ديگر و حتى نه چيزى به عنوان «سامعه».
گويى اسم «سامعه» براى «سامعه» فقط اسم است و در «سامعه» چيزى جز «من» نيست و يا «سامعه» جز «من» نيست و ظهورى از ظهورات آن است؛ و همين طور است در هر كدام از قواى ادراكى ديگر؛ چه ظاهرى و چه باطنى.
به هر كدام مراجعه و در آن دقت كنيم آن را به همين نحو خواهيم يافت.
در «باصره» همان «من» را خواهيم يافت كه مىبيند و در «ذائقه» نيز «من» را كه مىچشد و ....
آن وقت، به شهود عينى خواهيم ديد يك چيز، چيزها است و يك چيز كارها انجام مىدهد. خواهيم ديد يك حقيقت در جلوهها درآمده و در هر جلوه هم اثر وجودى ديگر دارد و آن وقت هر چه بيشتر فكر كنيم، بيشتر به تحير خواهيم افتاد؛ و آن گاه از همين طريق، به حقايق زيادى درباره «توحيد» نايل خواهيم شد (البته با مراعات «تنزيه» و نفى «تشبيه»).
از اين طريق، با مراعات تنزيه حق از هرگونه حدود، نقايص و عيوب و با نفى تشبيه از ذات او و صفات و افعال او، مىتوان تا حدودى اين حقايق را فهميد كه:
الف. ذات غيبى در مقام تجلى، در مظاهر اسما و صفات تجلى مىكند و در اين مقام، هر اسم را احكام و هر صفت را آثارى است.
ب. وحدت حقه و وحدت مطلقه ذات، در تجليات اسمايى محفوظ و كثرت آن، موجب كثرت در ذات نمىشود.
ج. مصداق حقيقى همه اسما و صفات، يكى است و آن، «ذات غيبى» است.
د. براى حضرت حق تجلياتى است ودر هر تجلّى هم شأنى هست.
ه. بسيارى از حقايق براى سالكان در مقام سير، يكى پس از ديگرى پيش مىآيد.
فناى جلوهها
دنباله فكر در «خود» را مىگيريم تا ببينيم در «خود» و «جلوههاى» آن، چه مىيابيم؟ «خود» را در همه قواى ادراكى خويش- كه جلوههاى «خود» است- مىيابيم. هر وقت به هر كدام از قواى ادراكى- چه ظاهرى و چه باطنى- مراجعه كنيم، مىبينيم «خود» در آن، يا «خود» همان است.
در «سامعه» حقيقتِ «خود» را با وصف شنيدن، در «باصره»، «خود» را با وصف ديدن، در «ذائقه»، «خود» را با وصف چشيدن، در «عاقله»، «خود» را با وصف تعقل، در «متخيله»، «خود» را با وصف تخيل و در بقيه هم در هر كدام «خود» را با وصفى، يا اثرى از آثار وجودى مىيابيم؛ آن هم به طريق شهود عينى، نه به طريق استدلال و حركت عقلى.
در همه اين قواى ادراكى، (در همه اين جلوهها)، آنچه مىيابيم همان «متجلّى»؛ يعنى، همان «خود» است، نه خود اين جلوهها. نه خودِ اين جلوهها را مىيابيم، نه آثار وجودى آنها را؛ هم خودِ جلوهها را فانى در «متجلّى» (خود) مىبينيم و هم آثار وجودى آنها را فانى در آثار وجودى «متجلّى».
ذات هر جلوهاى را فانى در ذات «متجلى» مشاهده مىكنيم و صفت يا فعل آن را فانى در صفت يا فعل «متجلى» و گويى بالاخره جز «متجلى» در ميدان نيست و بقيه هم إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ «1»؛ نه اين است كه همه اين جلوهها هيچ محض و نيستِ محض باشند؛ بلكه همه نوعى وجود دارند، اما وجودى كه معناى خاص دارد.
كاشكى هستى زبانى داشتى تا زهستان پردهها برداشتى «2»اگر اين معنا را يافتيم، مىتوانيم از اين راه تا حدودى مسأله «توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد افعال» و به عبارتى، مسأله فناى ذوات اشيا در ذات حق و فناى صفات و افعال آنها در صفات و افعال او را بيابيم و اين حقايق را بفهميم. البته نه به معناى تشبيه كه حضرت حق از شباهت به مخلوق- چه در ذات و چه در صفات و افعال- پاك و منزه است؛ بلكه بدين معنا كه از ديدن اين نمونه در مخلوق، بتوانيم در حد توان به حقيقت توحيد و فناى اشيا پى ببريم و از آن تصور صحيح داشته باشيم و كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ «3» را بفهميم.
اگر حضرت حق را در ذات و صفات و افعال او به چيزى تشبيه كنيم، نه تنها به گمراهى افتادهايم؛ بلكه راه خطا در پيش گرفته و او را نشناختهايم.
امام علىبنموسى الرضا عليه السلام از طريق پدران بزرگوار خويش از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىكند:
«ما عَرَفَ اللَّهَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ» «1»
؛ «خداى متعال را نشناخته است كسى كه او را به خلق او تشبيه كند».
فرق آنچه در خصوص «خود» در اين باب مىيابيم و بين آنچه در همين باب براى خداى متعال هست، همانند فرق بين آفرينش شده و آفريدگار است!
اگر خواستيم اين نكته را خوب بفهميم و از تشبيه كاملًا دور باشيم، بايد بدانيم كه «خود» ما، يعنى، آنچه با كلمه «من» از آن تعبير مىآوريم و در اين بين آن را «متجلى» در «جلوهها» حساب مىكنيم، آن نيز به جاى خود جلوهاى است از يك حقيقت برتر و آن نيز جلوهاى است از حقيقت بالاتر، تا جايى كه به حضرت احديت منتهى شود:
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ «2»؛
هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ «3»؛
لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ «4»؛
إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «5»؛
و او است كه قائم به ذات خود است و بقيه قائم به او و تجليات او.
«متجلّى» در اصل، يكى بيش نيست و فقط او است و بقيه هر چه هست تجلياتاند و بس: «لَيْسَ فِى الدَّارِ غَيْرُهُ دَيّار» و با اين حساب، چگونه مىشود شبيه براى او وجود داشته باشد؛ چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال:
«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ»؟
اينها، همه براى اين است كه بتوانيم راهى براى شناخت نسبى او پيدا كنيم و مقصود به هيچ وجه اين نيست كه او را تشبيه كرده باشيم؛ تعالى اللَّه عن ذلك!
اين قياس ناقصان بر كار رب جوشش عشق است، نز ترك ادب
نبض عاشق بىادب بر مىجهد خويش را در كفّه شه مىنهد
بىادبتر نيست زوكس در جهان با ادبتر نيست زوكس در نهان «2»در هر صورت، از طريق شناخت اين معنا مىتوانيم تا حدودى به معرفت توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد افعال نايل شويم و به عبارتى، وقتى فناى جلوههاى «خود» در «خود» را خوب يافتيم، تا حدى فناى اشيا در حضرت حق را خواهيم فهميد و وقتى به معرفت توحيد نايل آمديم، بسيارى از حقايق آيات روشن و نكات آنها تفسير مىشود.
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//content/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%89-%D9%88-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%89%E2%80%8F-0
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات کامل فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت