جستجوي پيشرفته | کتابخانه مجازی الفبا

جستجوي پيشرفته | کتابخانه مجازی الفبا

کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی

فارسی  |   العربیه  |   English  
telegram

در تلگرام به ما بپیوندید

public

کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
header
headers
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ... همه موارد عنوان موضوع پدید آور جستجو در متن
: جستجو در الفبا در گوگل
مرتب سازی بر اساس و به صورت وتعداد نمایش فرارداده در صفحه باشد جستجو
  • تعداد رکورد ها : 9
متافیزیک جوهر در فلسفه اسپینوزا [مقاله انگلیسی]
نویسنده:
Y. Melamed Yitzhak (ی. مِلامِد اسحاق)
نوع منبع :
مقاله , کتابخانه عمومی
منابع دیجیتالی :
چکیده :
ترجمه ماشینی: «جوهر» (substantia، zelfstandigheid) یک اصطلاح کلیدی در فلسفه اسپینوزا است. مانند تمام واژگان فلسفی اسپینوزا، اسپینوزا این اصطلاح را اختراع نکرد، که سابقه طولانی دارد و حداقل می توان آن را به ارسطو ردیابی کرد. با این حال، اسپینوزا مفهوم سنتی جوهر را رادیکال کرد و با نشان دادن - یا حداقل تلاش برای نشان دادن - که تنها یک جوهر منحصر به فرد وجود دارد - خدا (یا طبیعت) - و همه چیزهای دیگر از آن استفاده بسیار قدرتمندی کرد. صرفا حالت ها یا حالات خداوند هستند. برخی از خوانندگان اسپینوزا این ادعاها را به‌عنوان متعهد ساختن او به این دیدگاه دانستند که فقط خدا واقعاً وجود دارد، و در حالی که این تفسیر بی‌اساس نیست، بعداً خواهیم دید که این خوانش فریبنده و جسورانه از اسپینوزا به‌عنوان یک «آکوه‌شناس» به قیمت دیگری تمام می‌شود. ادعای متهورانه اسپینوزا می‌گوید، یعنی خدا/طبیعت مطلقاً و بالفعل بی‌نهایت است. اما قبل از رسیدن به این آخرین نتیجه، راه درازی در پیش داریم. بنابراین، اجازه دهید ابتدا یک نمای کلی از طرح خود ارائه دهم. در بخش اول این مقاله، تعاریف اسپینوزا از «جوهر» و «خدا» را در آغاز کار بزرگ او، اخلاق، بررسی خواهیم کرد. پس از تبیین مقدماتی این دو اصطلاح و روابط آنها با دیگر اصطلاحات کلیدی تعریف شده در ابتدای کتاب اخلاق، به طور خلاصه به پیشینه ارسطویی و دکارتی بحث اسپینوزا درباره جوهر می پردازیم. در بخش دوم، ویژگی‌های روابط دوتایی اساسی مربوط به جوهر اسپینوزا را بررسی خواهیم کرد: ذات، تصور و علیت. بخش سوم به توضیح ادعای اسپینوزا مبنی بر اینکه خدا، جوهر منحصر به فرد، مطلقاً نامتناهی است، اختصاص خواهد یافت. این ویژگی اساسی جوهر اسپینوزا در مطالعات اخیر انگلیسی-آمریکایی تا حد زیادی نادیده گرفته شده است، غفلتی که باعث گرایش ناگوار به اهلی کردن متافیزیک اسپینوزا به دیدگاه‌های امروزی‌تر شده است. بخش چهارم به بررسی ماهیت مونیسم اسپینوزا می پردازد. نظرات جالب و در عین حال بحث برانگیز محقق برجسته اسپینوزا، مارسیال گورولت، درباره کثرت مواد در آغاز اخلاق را مورد بحث و نقد قرار خواهد داد. به ادعای اسپینوزا در نامه 50 توجه کنید که به طور دقیق، توصیف خدا به عنوان «یک» نامناسب است. و در نهایت، نوع مونیسم اسپینوزا را در برابر تمایز بین مونیسم وجودی و اولویت دار که اخیراً در ادبیات فلسفی معاصر معرفی شده است، ارزیابی کنید. در بخش پنجم و آخر ماهیت، واقعیت و نحوه وجود مدها توضیح داده خواهد شد. بنابراین ما یک برنامه بلندپروازانه داریم. بریم به کسب و کار برسیم.
بررسی تحلیلی شناخت تجربی در فلسفه‌ی هیوم و تبعات آن
نویسنده:
فرزانه عزیزی
نوع منبع :
رساله تحصیلی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
ایرانداک,
چکیده :
تجربه‌گرایی به‌عنوان یکی از نحله‌های فکری مهم، در مقابل عقل‌گرایی، در دوره‌ی مدرن از سوی متفکران مهمی چون بیکن، هابز، لاک، برکلی و هیوم شکل گرفت و به نتایج منطقی خود رسید. مکتب تجربه‌گرایی دارای مولفه‌ها و اصول موضوعه‌ی معینی است که لاک و برکلی در مقام دو تجربه‌گرای محوری برخی از آن‌ها را تبیین کردند و در حوزه‌های مختلف (از جمله معرفت شناسی، هستی شناسی، اخلاق، دین و ...) نتایج فلسفی آن اصول و مبانی را گرفتند. امّا فیلسوفی که بیش از همه به اصول تجربه‌گرایی آن‌گونه که باید پایبند بود و از گرفتن نتایج منطقی اصول تجربه‌گرایی ابایی نداشت، کسی نبود جز دیوید هیوم. او تجربه‌گرایی را هم‌زمان هم به اوج رساند و هم در برخی از مفاهیم و اعتقادات مهم فلسفی تردید روا داشت که تاکنون هم‌چنان محور بحث و جدال میان فیلسوفان بوده است. اهمیت فلسفی تجربه‌گرایی هیوم و نقش موثر آن در تاریخ فلسفه (خواه ایجابی، خواه سلبی) ایجاب می‌کند که آراء و مبانی فکری او مورد نقد و بررسی هرچه بیشتر قرار گیرد و همین امر اهمیت محور بحث این نوشتار را توجیه می‌کند. هدف ما در این‌جا بیشتر معطوف به نقد در بررسی مبانی و محورهای تجربه‌گرایی هیوم و در حد توان نشان دادن تبعات آن در حوزه‌های مختلفی چون هستی شناسی (مابعدالطبیعه)، معرفت‌شناسی، اخلاق و ... است. روش نوشتار حاضر با عنایت به سرشت خود موضوع اسنادی و کتابخانه‌ای و نحوه‌ی ارائه‌ی آن توصیفی، تحلیلی و انتقادی است. حاصل کوشش ما در طی این نوشتار به‌طور خلاصه این است که نتایجی که هیوم در فلسفه‌اش گرفته برایند منطقی مولفه‌های اساسی تجربه‌گرایی اوست. به بیان دیگر، اگر کسی کاملاً از اصول و مبانی تجربه‌گرایی هیوم (با محوریت دادن به ادراک تجربی و محدود کردن همه‌ی معرفت به آن) ابتدا کند، چاره ای جز گرفتن همان نتایجی را ندارد که هیوم جرأت گرفتن آن‌ها را داشت. در حد توان کوشیده‌ایم با رجوع به آثار خود هیوم و برخی منتقدان او برخی از مقدمات تجربه‌گرایانه‌ی او و نیز نتایج حاصل از آن را نقد و بررسی کنیم و بدیل‌های ممکنی جهت فراروی از آن‌ها را نشان دهیم.
ذات خدا و تمایز صفات او در فلسفۀ اسپینوزا
نویسنده:
عبدالرزاق حسامی فر، مسعود سیف
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
قم: پرديس فارابی دانشگاه تهران ,
چکیده :
اسپینوزا خدا را تنها جوهری می داند که وجود دارد و همه چیز تجلی اوست. از نظر او خدا به واسطۀ صفاتش که از حیث ذات و عدد نامتناهی و با ذات او متحدند، در عوالم نامتناهی تجلی می کند و البته در این عالم با دو صفت فکر و بعد تجلی کرده است. تصور اسپینوزا از خدا چندان شفاف نیست و شارحان فلسفۀ او را به چالش انداخته است؛ چنانکه پاره ای او را دئیست، پاره ای ملحد و پاره ای همه خدا انگار دانسته اند. این تفاسیر متعارض، تحلیل تلقی او از خدا را ضرورت می بخشد. در خصوص نسبت میان ذات و صفات خدا و در تفسیر تعریف 2 از بخش 2 اخلاق «2d2»، دو نظریۀ مهم وجود دارد: یکی نظریۀ مجموعه که بر طبق آن ذات خداوند مجموعه ای از صفات متمایز است و دیگری نظریۀ کلیت که بر اساس آن، ذات خداوند عین کلیت صفات غیرمنفصل خواهد بود. در این مقاله تفاسیر متفاوت در باب تصور اسپینوزا از خدا و تمایز میان ذات و صفات او بررسی شده است.
صفحات :
از صفحه 1 تا 22
سیری در اندیشه های علم النفسی ارسطو، ابن سینا و دکارت
نویسنده:
عبدالله فتحی
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی :
چکیده :
مباحث علم النفس فلسفی در میان سایر مسائل فلسفی جایگاه ویژه ای دارد که اهمیت آن با توجه به نتایجی که در سایر حوزه های فلسفی و اعتقادی دارد بر هیچکس پوشیده نیست. ارسطو، ابن سینا و دکارت در این میان به نحوی و هرکدام در برهه ای انسان شناسی فلسفی را متحول ساخته و پاسخ هایی که هریک به پرسش های علم النفس فلسفی داده اند تاکنون محور بحث های فلسفه در این حوزه بوده است. ما در این مقاله برآنیم که در سیری کتابخانه ای در آراء سه تن از بزرگ ترین فلاسفه تاریخ به تفسیر و تبیین مهم ترین مواضع ارسطو، ابن سینا و دکارت در این بحث همچون روش تحقیق در علم النفس فلسفی، چیستی نفس، رابطه نفس و بدن، احوال نفسانی و خلود نفس بنشینیم.
معنای عرض بودن وجود در فلسفه ابن سینا
نویسنده:
محمدباقر قمی
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی :
چکیده :
آنچه این جستار در پی بررسی آن است، معنای این سخن مکرر ابن سیناست که وجود عرضِ ماهیت و یا عرضی آن است. محققان همواره تلاش کرده اند این نکته را در قالب یکی از معانی عرضی در باب مقولات، ایساغوجی و یا برهان تفسیر کنند. همانطور که از اعتراضات ابن رشد بر می آید، با توجه به اینکه تعبیر معنای عرض باب مقولات برای وجود همواره برای محققان بسیار عجیب و غیر قابل قبول به نظر می رسیده است، معنای عرضی در دو باب دیگر تنها راه گریز بوده است. در اینجا پیشنهاد خواهیم کرد که گرچه وجود نزد ابن سینا در نسبت با ماهیت لاجرم عرضی باب ایساغوجی و نیز عرضی باب برهان خواهد بود چراکه نه وجود ذاتی هیچ ماهیتی است و نه هیچ ماهیتی ذاتی وجود. آنچه ابن سینا در نظر دارد معنای «بیرون، در و با» ماهیت بودن وجود است که از معنای عرض باب مقولات، آنگونه که در فلسفه اسلامی درک می شود، گرفته شده است.
ماهیت جوهر جسمانی و جوهر نفسانی در اندیشه دکارت
نویسنده:
ملیحه زختاره
نوع منبع :
رساله تحصیلی
وضعیت نشر :
ایرانداک,
چکیده :
رنه دکارت به عنوان بنیان‌گذار فلسفه جدید درآغاز با دو مسأله اساسی مواجه بود: معرفت یقینی و نسبت جسم و نفس. وی نخستین فردی بود که در فلسفه جدید نبوغ بسیار بالایی از خود نشان داد و نظریاتش در طبیعیات، فیزیک و نجوم جدید تاثیر بسزایی داشت. اگرچه دکارت وارث فلسفه مدرسی بود و بسیاری از میراث آنان را پاس می‌داشت اما اصول گذشتگان را یکسره نپذیرفت و کوشید فلسفه‌ای با بنیان جدید بنا کند. در وهله اول وی بر این باور بود که اولاً گوهر علوم طبیعی کشف نسبت‌هایی است که می‏توانند به صورت ریاضی‌ بیان شوند؛ همه علوم طبیعی باید این قابلیت را بیابند که در ریاضیات فروکاسته شوند تا یکی شوند و عالم، از آن حیث که می‌توان‏ آن را به صورت لمی تبیین کرد، بایستی آن‌چنان سرشتی داشته باشد که سیر و سلوک ریاضیاتی را پذیرا شود. ثانیاً تصور وی این بود که ریاضیات به طور کلی سرمشق معرفت یقینی و روش دستیابی به آن است، از این‌رو در صدد برآمد کشف کند این یقین عبارت از چه چیزی است و مقرر کرد همه معتقدات با محک چنین قطعیتی یعنی با روش‌هایی که به اندازه روش‌های ریاضیات واضح و متمایز است، بایستی آزموده شوند.در واقع از نظر وی عقایدی را می‏توان پذیرفت که صدقشان به صورت واضح و متمایز بر انسان پدیدار شده باشد. به عبارت دیگر بداهت ملاک حقیقت است. هر تصوری هم که بعد از تعقل، وضوح و تمایز آن آشکار باشد، به عنوان تصور درست و راستین قابل قبول است.منظور دکارت از وضوح و تمایز، آن نوع بداهت ذاتی است که مشخصه ساده‌ترین قضایای ریاضی و منطق است. قضایایی که هر کسی می‏تواند صدق آنها را با فروغ فطری عقل دریابد. چنین قضایایی از نظر دکارت دارای خصلت تردید ناپذیری‏اند، به این معنا که نه فقط تردید در مورد آنها بسیار دشوار است، بلکه ذاتاً نمی‏توانند مورد تردید واقع شوند و در همین تلاش برای رسیدن به قضایای تردیدناپذیر است که دکارت درصدد برمی‏آید به معرفت یقینی دست یابد که واجد خصیصه تردیدناپذیری به صورت کامل باشد. در این راه وی مصمم شد در هر آنچه که تردید روا باشد، تردید کند تا ببیند آیا چیزی باقی می‏ماند که از این روند مصون بماند. به عبارتی «دکارت فلسفه خود را با انعکاس شک و تردید آغاز نمود که به نظر می‌رسید در اغتشاشات فکری سده هفدهم رایج بوده اما با فلسفه‌ای تمام کرد که تا سده بیستم بر تفکر غرب سیادت نمود.» دکارت دریافت در بسیاری چیزها که عموماً بسیار یقینی انگاشته می‏شوند، می‏توان تردید کرد: مثلاً در وجود اشیاء مادی پیرامون خود و درخصوص ادراکاتی که به استناد عقل متعارف دریافته می‌شوند. «من گاهی تجربه کرده‌ام که این حواس فریبنده است و عاقلانه‌تر این است که به چیزی که یک بار ما را فریب داده است کاملاً اعتماد نکنیم.»زیرا هر چند در آن لحظه خاصی که اشیاء مادی مختلف را می‏بیند و احساس می‏کند، از وجود آنها بسیار مطمئن می‏باشد، ولی در مرحله دوم مواقعی دیگر که به خواب می‏رود و خواب می‏بیند و همه چیزهایی را که فرضاً در پیرامون وی می‏باشند، به صورت رویاها در خواب می‏بیند یعنی همین احساس یقین را در مورد وجود آنها نیز دارد، پس چگونه می‏توان یقین حاصل کرد کهاشیایی که در این لحظه بیداری در پیرامون وی هستند، رویایی بیش نباشند؟ وی حتی توانست شک کند خودش بدنی دارد که یکی از اشیاء مادی است و لذا می‏شود از شک مصون باشد؟ سپس دست کم به این نتیجه رسید که یک امر یقینی وجود دارد که در آن نمی‌توان شک کرد و آن این‌که، شک می‏کند؛ زیرا در همان زمان که در حال شک کردن است می‌بایست وجود داشته باشد تا شک کند. بنابراین از این‌جا نتیجه گرفت نمی‌توان در اینکه که فکر می‌کند و به عبارت دیگر شک می‌کند، شک کند؛ زیرا شک کردن خود یک قسم فکر کردن است. لذا دریافت دست کم یک قضیه تردیدناپذیر وجود دارد: «من فکر می‏کنم». اما از این قضیه، قضیه دیگری نتیجه گرفت، «پس هستم»که در اصل بنیادی دکارت (Cogito ergo sum) انعکاس یافت؛ زیرا این‌که هیچ‌کس نمی‏تواند بدون آنکه موجود باشد فکر کند، از نظر وی قضیه‌ای تردیدناپذیر است و بداهت ذاتی دارد که حتی شیطان فریبکار دکارت هم نمی‌تواند در آن تردید افکند. زیرا هرچند دامنه اطلاق شک را وسعت بخشم، نمی‌توانم آن را در مورد وجود خویش اطلاق کنم. زیرا در نفس عمل شک کردن وجود من آشکار می-شود. شک من که اندیشه من است به وجود این منی که می‌اندیشد پیوسته است. ممکن نیست که من ادراک کنم که می‌اندیشم، بی‌آنکه به یقین ادراک کنم که هستم. اگر در این پیوستگی شک کنم، خود این شک باز هم تایید تصدیق مرا در پی خواهد داشت. شرط اساسی شک من متیقن بودن وجود من به عنوان اندیشه است. در اینجا ما با حقیقت مشخص و ممتازی مواجهیم که هم از تاثیر تباه‌کننده و فرساینده شک فطری که محتملاً درباره احکام خود در مورد امور مادی احساس می‌کنیم و هم از شک اغراق‌آمیزی که با فرضیه موهوم دیوپلید ممکن می‌گردد در امان است. اگر من دچار فریب می‌شوم، باید وجود داشته باشم تا دچار فریب شوم، اگر من خواب می‌بینم، باید وجود داشته باشم تا خواب ببینم. در اینجا باید این نکته را در نظر داشت که از نظر دکارت شک کردن صورتی از فکر کردن است. وی این اصل را زیربنای فلسفه خود قرار داد و نخستین گام برای رهایی از شک را انجام داد؛ زیرا درباره هر چیز دیگری می‌توان شک کرد ولی درباره این امر هرگز نمی‌توان شک کرد. اما در خصوص این بنیاد یک چیز باید مورد توجه باشد: عبارت «من شک می‌کنم، پس هستم» قیاسی نیست که در آن کبری قضیه حذف شده باشد زیرا «اگر قیاس بود مقدمات آن می‌بایست واضح‌تر و معلوم‌تر از نتیجه «پس هستم» باشد و «پس هستم» دیگر نخستین بنیاد هر علمی نمی‌بود. بعلاوه این نتیجه یقینی هم نمی‌شد؛ زیرا درستی آن وابسته به مقدمات کلی است که مولف قبلاً درباره آنها شک کرده است. بنابراین «می‌اندیشم پس هستم» قضیه واحدی است که برابر است با «من شی متفکرم.»به این ترتیب دکارت توانست به وجود خویش از طریق «فکر می‏کنم، پس هستم» یقین حاصل کند. به عبارت دیگر کسی که می‌گوید «می‌اندیشم پس هستم یا وجود دارم، وجود را با قیاس منطقی از فکر استنتاج نمی‌کند بلکه با یک عمل بسیط شهود عقلی آن را مورد ادراک قرار می‌دهد، گویی امری است که فی‌نفسه و بالذات بر وی معلوم است. اینکه هر آنکه فکر می‌کند هست و یا وجود دارد از قبل بر فرد معلوم است اما از طریق تجربه فردی اکتساب شده است که اگر موجود نباشد قادر به فکر کردن نیست.ممکن است دکارت اندیشه خود را یا با وضوح تمام یا با استحکام منطقی تمام بیان نکرده باشد اما موقف کلی او این است که من در مورد خاص خود، ارتباط ضروری میان فکر خود و وجود خود را یه علم شهودی ادراک می‌کنم یعنی شهود می‌کنم و این شهود را در قضیه «می-اندیشم پس هستم» اظهار می‌کنم. ازحیث منطقی این قضیه مستلزم فرض قبلی یک مقدمه کلی است ولی این امر بدان معنا نیست که من نخست درباره یک مقدمه کلی می‌اندیشم و آنگاه نتیجه خاصی از آن استخراج می‌کنم. به عکس علم صریح من به مقدمه کلی به تبع شهود من از ارتباط عینی و ضروری میان فکر من و وجود من حاصل می‌شود و یا شاید بتوان گفت که این علم مقارن با شهود است به این معنا که این علم به سبب آنکه نهفته در شهود است و یا بالذات در شهود تضمن دارد، کشف می‌شود. البته دکارت در ذیل واژه افکار طیف بسیار وسیعی از آن‌چه را که می‏توان تجربه‏های شخصیِ معلومِ بی‌واسطه ضمیر و تردیدناپذیر دانست، در نظر داشت. مثلاً دکارت هر چند می‏تواند در وجود اشیاء مادی پیرامون خود و اینکه بدنی دارد، شک کند اما معتقد است دست کم در این که واجد این تجربه‌ است که گویی چنان اشیایی وجود دارند، نمی‏تواند شک کند. به عبارتی وی دریافت می‏تواند در این‌که بدنی دارد شک کند، ولی نمی‏تواند شک کند هنگامی که فکر می‏کند، وجود نداشته باشد. از این‌رو نتیجه گرفت آن «من»ی که اثبات نموده است، وجود دارد و چیزی است که ذاتش فکر کردن است. به این ترتیب توانست وجود خویش را به منزله یک «موجود متفکر» یا آن‌چنان که خودش با تأیید تردیدآمیزی اظهار می‏دارد، به منزله جوهری که خصیصه ذاتی آن فکر کردن است، به اثبات رساند.در این مقطع دکارت طبعاً به مضمون افکار خویش التفات می‏کند. دکارت دریافت در میان تصوراتش، تصوری از موجود کامل یا خدا وجود دارد که با اثبات آن مجوزی به دست آورد تا دست کم برخی از معتقداتی را که در اثر شک از ذهن خویش کنار گذاشته است، مجدداً مطرح نماید. وی احساس ‏کرد اگر پاره‏ای از اساسی‏ترین معتقدات عرفی را، هر چند با احتیاط بپذیرد، کار موجهی کرده است.دکارت بعد از اثبات جوهر نفسانی و تجرد و استقلال وجودی آن از بدن و وجود خدا به عنوان علت مبقیه آن، به اثبات وجود بدن و جسم به عنوان جوهری می‌پردازد که امتداد صفت ذاتی آن است و «اساساً وجه اشتراکی میان فکر و امتداد وجود ندارد.»در واقع از دید دکارت جز امتداد که ذات جسم را تشکیل می‌دهد، هرآنچه در جسم وجود دارد، جزء خواص ثانویه‌ای است که معلول دخالت ادراک است. اما حقیقت جسم، جزء خواص اولیه است که معقول است و از آن صورت حسی نداریم بلکه عقل آن را به نحو شهودی درک می‌کند. به عبارت دیگر علم نفس به عالم از طریق تحلیل عقلانی عملکردهای خواص فیزیکی است.از نظر دکارت حس به ادراک عقلی ارجاع داده می‌شود. البته این نکته به این معنا نیست که ادراک حسی کاملاً باطل است، بلکه به معنای تائید تصورات واضح و متمایز درونی آن، بدون توجه به آنچه داده حسی بیان می‌کند، می‌باشد. بنابراین او وحدت نفس و جسم را می‌پذیرد اما اختلاف عمیقی میان فکر و امتداد به عنوان صفات نفس و جسم قائل می‌شود و به ثنویت آن دو می‌رسد و به‌گونه‌ای از نفس سخن می‌گوید که گویی می‌تواند بدون بدن موجود باشد. وی مدعی شد که عمل تفکر برخلاف تخیل و احساس به مکان و جایی نیاز ندارد و به هیچ شئ مادی وابسته نیست. البته تمایزی که مد نظر دکارت است تمایز عقلی است که فقط در ذهن است، اما واقعیت این دو در خارج همین صفات است. دکارت در عین تمایز ذاتی نفس و جسم قائل نیست که حقیقت ذات انسان را فقط نفس تشکیل می‌دهد و جسم فقط ابزاری در دست نفس است. نفس و جسم دارای وحدت جوهری هستند. «نفس در عین تمایز، در عمل با جسم متحد است.»
ماهیت صفات از دیدگاه فلسفه اسلامی و فلاسفه تحلیل زبانی
نویسنده:
مرتضی قرایی گرگانی
نوع منبع :
رساله تحصیلی , مطالعه تطبیقی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
ایرانداک,
چکیده :
این پایان‌نامه بحثی است در باره اینکه : اولا" تفکیک صفات هر شیء به صفات ذاتی و صفات عرضی امری است مستقل از نیازمندیها و واژگان و زبان ما انسانها (objedtive) یا متکی به این امور (subjective) . ثانیا": آیا همه صفات هر شیء صفات نفسی‌اند یا همه نسبی‌اند یا بعضی نفسی و بعضی نسبی‌اند ثالثا": آیا همه صفات هر شیء صفات ذاتی‌اند یا همه عرضی‌اند یا پاره‌ای ذاتی و پاره‌ای عرضی . برای اینکه این سوالها روشن شوند و صحت و سقم جوابهای ارائه شده آنها آشکارتر گردد به سیر تاریخی این مسائل عطف توجه شده است ; و در این سیر به آراء و نظرات ارسطو، لاک ، طرفداران نظریه نسب درونی (ایده‌آلیستهای مطلق)، طرفداران نظریه نسب بیرونی (فیلسوفان تحلیلی)، و متفکران مسلمان پرداخته‌ایم . رویکرد این رساله رویکردی تاریخی، تحلیلی، و نقدی است ، یعنی قبل از هر چیر، گزارش تاریخی دقیق و مستند از اقوال عرضه کرده‌ایم . سپس به تحلیل خاستگاههای نظری موافقتها و مخالفتهای اندیشمندان و مقایسه آراء و نظرات پرداخته‌ایم، و آنگاه آراء و نظرات عرضه شده را کمابیش نقد کرده‌ایم لکن از اتخاذ موضع صریح و قاطع اجتناب ورزیده‌ایم بدین سبب که : اولا": به نظر می‌رسد، در پاره‌ای از موارد، هنوز ابهامات و اشکالاتی برجا مانده است . و ثانیا": هدف ما بیشتر طرح اصل این نزاعهای منطقی، فلسفی، و معرفت شناختی برای اندیشمندان معاصر جامعه‌مان است . این کار، البته و ناگزیر، مقدمه لازمی است برای نقدی که این اندیشمندان به لطف و عون الهی درآینده خواهند داشت .
چرایی و چگونگی ورود مسائل فلسفی در علم کلام
نویسنده:
فضل الله خالقیان
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
چکیده :
در این نوشتار کوشش شده است به این سؤال اساسی که چرا و چگونه مسائلی (بطور خاص، جسم و احکام و حالات آن و نیز مسئله جوهر و عرض) که بنظر میرسد ماهیت فلسفی خالص دارند، در مباحث کلامی که بطور ویژه شکل و ماهیت دینی دارند راه پیدا کرده و جزئی از مسائل آن را تشکیل دهند. پاسخگویی به این مسئله مستلزم کاوشگری در اندیشه های فیلسوفان و متکلمان در بستر تاریخی است که حاصل آن در این مقاله انعکاس یافته است. تأکید بر تبادل و تأثیر متقابل فلسفه و کلام و نحوة تسّری این اندیشه ها در حوزه های یکدیگر از جمله نتایجی است که در قالب این مقاله بازنمون شده است. در این نوشتار روشن شده است که ضرورت اثبات صانع عالم متکلمان را به بحث از جسم و حالات و احکام آن کشانده و از همین رهگذر زمینة مباحث فلسفی در کلام گسترده تر گشته و راه برای فیلسوف ـ متکلمانی همچون خواجه نصیرالدین طوسی در جهت فلسفی ساختن ساختار کلام هموارتر شده است.
  • تعداد رکورد ها : 9